مادر بزرگ ادبیات مخصوص به خودش را داشت.

به همبرگر می گفت همبرگرد،

به سطل سلط،

زبانش نمی چرخید به کبریت می گفت کربیت. خلاصه حرفهایش همیشه شادم میکرد...

برای احوال پرسی كه زنگ مى زد، می گفت زنگ زده ام حالت را بگیرم.

هیچوقت عادت نکردم به این جمله، بعد از شنیدنش لبخند می زدم، حالم خوب می شد.

زنگ زده بود حالم را بگیرد ولی قصدش حال پرسیدن بود،

برعکس بعضی از آدم ها كه تلفن می کنند، مسیج می دهند حالت را بپرسند ولی حالت را می گیرند.

 

دنیای عجیبی داریم ما آدم ها......


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالی حالگیریمادربزرگحالتلفنتلفظ

تاريخ : پنج شنبه 6 ارديبهشت 1397 | 2:43 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن