شعر کودکانه,قصه کودکانه,قصه  روباه شکمو,
 

 

یکی بود یکی نبود غیراز خدا هیچ کس نبود

 روزی روزگاری روباهی در جنگل بلوط زندگی می کرد. او دم خیلی قشنگی داشت، برای همین دوستاش به او دم قشنگ می گفتند. دم قشنگ روزها در میان دشت  و صحرا می گشت و خرگوش و پرنده شکار می کرد و می خورد و وقتی سیر میشد به جنگل بلوط بر می گشت و توی لونه اش استراحت می کرد. یه روز دم قشنگ چندتا کبک خوشمزه شکار کرد و خورد و حسابی سیر شد.اوخوشحال بود و برای خودش آواز می خوند:

 

یه کبک خوردم یه تیهو
دویدم مثل آهو


دمم خیلی قشنگه
قشنگه رنگ وارنگه

لای لای لالا لالایی
همه میگن بلایی

همه میگن یه  روباه
روباه ناقلایی

لای لای لالا لالایی

 

 


 اون آواز می خوند و به طرف لونه اش می رفت که به  یک درخت بلوط  که داخل تنه ش  سوراخ بود رسید.بوی غذا از داخل تنه ی درخت به مشامش رسید. هیزم شکن هایی که همون  نزدیکی کار می کردند، ناهارشون را که نون و گوشت بود، داخل تنه ی درخت گذاشته بودند. دم قشنگ که روباه شکمویی بود، داخل تنه ی درخت رفت و هرچه غذا اونجا بود خورد،اون  قدر خورد و خورد تا شکمش باد کرد. وقتی خواست از تنه ی درخت خارج بشه، نتونست چون شکمش حسابی باد کرده و گنده شده بود و توی سوراخ گیر می کرد.

 

 

 

دم قشنگ شروع به گریه و زاری کرد. صدای ناله هاش به گوش دوستش زیرک رسید.زیرک، روباه زرنگ و دانایی بود.وقتی دید دم قشنگ توی تنه ی درخت گیر کرده، فکری کرد و گفت:« دوست شکموی من، کمی صبرکن تا غذات هضم بشه و شکمت کوچیک بشه، اونوقت می تونی از تنه ی درخت بیرون بیایی.آخه گذشت زمان بعضی از مشکلات  را حل می کنه.نگران نباش، فقط حوصله داشته باش.»

 

 

 

دم  قشنگ به حرفای زیرک خوب گوش داد.اون چاره ی دیگه ای نداشت، باید صبر می کرد تا غذاش هضم بشه و شکمش کوچیک بشه و اندازه ی اولش بشه و بتونه بیرون  بیاد. فقط دعا می کرد هیزم شکنا به این زودی برنگردند و اونو تو این وضعیت نبینند.

 

 

 

خوشبختانه شکمش زود کوچیک شد و تونست از تنه ی درخت خارج بشه. اون دوتا پا داشت، دوتا هم قرض کرد و از اونجا فرار کرد و به لونه ش رفت و خوابید. از اون  روز به بعد، دم قشنگ دیگه بی احتیاطی نکرد و توی هر سوراخی وارد نشد و دست از شکم پرستی برداشت. آخه می ترسید بازم تو یه سوراخ گیرکنه و نتونه از اون بیرون بیاد!

 قصه ی ما به  سر رسید کلاغه به خونه ش نرسید.

 

 


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیقصهروباه شکموکودکان

تاريخ : یک شنبه 30 شهريور 1393 | 3:30 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

مسلّماً کودک 3ساله شما از این‌که شبکه تلویزیونی را از برنامه کودک به اخبار سراسری تغییر دهید خوشحال نخواهد شد. در این هنگام برای ابراز احساسات خود کلماتی را به زبان می‌آورد. گاهی اوقات به دلیل گسترش خزانه لغات، به‌کار بردن این کلمات برایش لذت بخش است و بدون توجه به معانی، کلماتی را به زبان می‌آورد که صرفاً تلّفظ آنها برایش جدید است.

مهم نیست که این طرز صحبت کردن را از کجا یاد گرفته. مهم این است که متوجه شود این طرز صحبت کردن پسندیده نیست.

گاهی کودکان از خنداندن، عصبانی کردن و از کوره بدر کردن بزرگترها احساس قدرت می‌کنند.

اگر کودکی در این سن کلمه زشتی را به زبان می‌آورد در برخورد اوّل بهتر است کلمه بهتری را برایش جایگزین کنید.

اگر کلمه زشتی را مکرر به کار برد شاید لازم باشد او را راهنمایی کنید ولی باید این کار با ملایمت انجام شود، بدون این که عصبانی شوید؛ و گرنه با مشاهده عصبانیّت شما احساس قدرت خواهد کرد.

هیچ‌گاه کلمات زشت را برایش معنی نکنید. گاهی لازم است بگویید «معنی این کلمه‌ای را که به زبان آوردی نمی‌دانم.» «ما چنین کلمه‌ای نداریم.» یا «این کلمه صحیح نیست.» گاهی کافی است بگویید «این کلمه را نباید در خانه یا جای دیگر به زبان آورد.»

اگر بعد از یک یا دو بار اخطار و تذکّر هنوز کودک کلمه ی زشتی را به زبان می‌آورد ،لازم است با او طبق مقرّرات رفتار کنید و برایش تنبیهی را در نظر بگیرید. برای مثال: «اگر یک بار دیگر این کلمه را به زبان آوردی از بازی کامپیوتری محروم می‌شوی.»

اگر برای به دست آوردن چیزی کلمه ی زشتی را به زبان آورد، نباید پاسخ مثبت بگیرد. برای مثال اشتباه است اگر بگویید: «اگر چه حرف زشتی زدی ولی بستنی تو اینجاست.» در واقع نباید کلمات زشت او را به هدف برساند. اجازه ندهید رفتارهای بچه‌گانه‌اش را صحیح بداند. از او بپرسید: «چه احساسی پیدا می‌کنی اگر دوستت به تو بگوید «دیوانه»؟ بگویید: این کلمات باعث صدمه به احساس دیگران می‌شود.

کودک شما در حال آموزش همدردی‌ با دیگران است. ولی گاهی آنها را از یاد می‌برد. وظیفه شماست که به او یادآوری کنید رفتارش چقدر بر دیگران تأثیر می‌گذارد.

مسلّماً قوانین رفتاری کودکان و بزرگسالان متفاوت است. ولی سخت است کودکی را متقاعد کنید در حالی که حرف زشت را از شما می شنود آن را تکرار نکند.

امّا کودکان در سنّ دبستان به تنهایی به تماشای تلویزیون می‌نشینند و به رادیو گوش می‌دهند. کنترل این کودکان مشکل است. درک کودک از مفهوم کلمات بیشتر شده است. او حالا به خوبی می‌‌داند چه کلمه‌ای در چه زمانی به کار می‌رود. درک تمایز جنسی نیز مفهوم برخی از کلمات را برایش روشن کرده است.

این کودکان هم مانند کودکان خردسال برای به خشم آوردن دیگران کلماتی را به زبان می‌آورند. اگر به راحتی عصبانی می‌شوید بدانید در دبستان او به بازی گرفته خواهید شد.

با ملایمت و با جدیّت به او بگویید: «به کار بردن این کلمه خلاف مقرّرات منزل ماست. ما هرگز این‌گونه صحبت نمی‌کنیم.»

اگر کودک برای بار دوم کلمه ی زشتی را به کار برد طبق مقرّرات با او رفتار کنید. برای کارش تنبیهی را در نظر بگیرید.

اگر در رفتار خود ثبات داشته باشید، زودتر به نتیجه خواهید رسید. اما اگر یک روز به او لبخند بزنید و روز دیگر او را تنبیه کنید، متوجه نخواهد شد از او چه انتظاری دارید و کدام رفتار مناسب است.

رفتارهای جایگزین را به او بیاموزید.

برای مثال به‌ او بگویید:«در حالت عصبانیّت به ‌جای گفتن این کلمه بهتر است چند ضربه به ‌بالش بزنی.»

افزایش به کار بردن لغات و کلمات زشت نشانه این است که کودک در خانه، مدرسه و یا فامیل از چیزی رنج می‌برد

 


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: حرف زشت نگو بچه

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 21:16 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
جوجه اردک  
قصه :

 

یکی از بعداز ظهرهای آخر تابستان بود . نزدیک یک کلبه قدیمی در دهکده خانم اردکه لانه اش را کنار دریاچه ساخته بود. اون پیش خودش فکر می کرد: مدت زیادی هست که روی این تخم ها خوابیده ام . او تنها نشسته بود و بقیه اردکها مشغول شنا بودند کم کم تخم ها شروع به حرکت کردند و با نوکهای قشنگ کوچکشان پوسته ی تخم شان را شکستند . آنها یکی یکی بیرون آمدند اما هنوز خیس بودند و نمی توانستند که بخوبی روی پاهایشان بایستند

بزودی جوجه ها روی پا هایشان ایستادند و شروع به تکان دادن خودشان کردند.تا اینکه پرها یشان خشک شد خانم اردکه نگاهش به تخم بزرگی افتاد و پیش خودش گفت : اوه نه هنوز یکی از تخم ها اینجاست اردک پیری کنار خانم اردک آمد . به تخم نگاه کرد و گفت: شاید این تخم یک بوقلمون باشد این اتفاق یکبار برای من هم رخ داده است اون جوجه حتی نمی توانست به آب نزدیک شود. چرا ناراحتی ؟ من پیشنهاد می کنم که او را ول کنی . سپس اردک پیر آهسته شنا کرد و رفت.

خانم اردکه فکر کرد کمی بیشتر روی این تخم بنشیند . بعد از مدتی صداهای ضعیفی از داخل تخم شنید و بزودی جوجه کوچولو از تخم بیرون آمد. مادر مدتی به جوجه نگاه کرد او با پرهای خاکستریش ظاهر عجیبی داشت و مادر را نگران کرد. اما وقتی که به پاهایش نگاه کرد خیالش جمع شد که این جوجه ی بوقلمون نیست. اما جوجه ی بزرگ و زشتی بود روز بعد مادر جوجه هایش را به کنار دریاچه برد . جوجه ها یکی یکی داخل آب پریدند . بزودی همه آنها حتی جوجه اردک زشت روی آب شناور بودند.

 سپس مادر جوجه هایش را به حیاط طویله برد .سرش در برابر اردک پیر به نشانه ی احترام خم کرد و گفت : نوار بین پاهای این جوجه نشان می دهد که یک جوجه بوقلمون نیست بوقلمونی که در نزدیکی آنها راه می رفت سرش را بالا آورد و گفت : تا حالا چنین جوجه اردک زشت و بزرگی ندیده ام این تازه شروع مشکلات جوجه اردک بود . حیوانات با او رفتار دوستانه ای نداشتند چون اوخیلی زشت بود . جوجه اردکهای دیگر با او بازی نمی کردند و او را اذیت می کردند . مرغها به او نوک می زدند و همه حیوانات به او می خندیدند. جوجه اردک بیچاره خیلی غمگین و تنها بود . و با گذشت زمان بیشتر ناراحت می شد . هرچند که مادرش سعی می کرد به او دلداری بدهد احساس می کرد کسی او را دوست ندارد و فکر می کرد چرا با بقیه برادرهایش فرق دارد .

 یک شب که دیگر جوجه اردک زشت نتوانست این همه ناراحتی را تحمل کند از حیاط طویله خارج شد و تا جایی که می توانست دوید . بزودی به جنگل رسید . هر چه جلوتر می رفت پیدا کردن راه سخت تر می شد . اما او به دویدن ادامه داد تا اینکه به نزدیکی مردابی رسید که اردکهای وحشی در آنجا زندگی می کردند . جوجه اردک پشت درختی پنهان شد . احساس می کرد که خیلی تنها و خسته است صبح هنگامیکه تعدادی از اردکها پرواز میکردند متوجه جوجه تازه وارد شدند ایستادند به او سلام کردند . از او پرسیدند: تو کی هستی ؟ جوجه اردک زشت گفت : من اردک مزرعه هستم آیا تا حالا جوجه اردکی مثل من دیده اید که پرهای خاکستری داشته باشد. او مدت طولانی به اردکهای وحشی که با اردک های مزرعه خیلی فرق داشتند نگاه کرد آنها گفتند : یک اردک ؟ ولی ما تا حالا جوجه اردکی مثل تو ندیده ایم . اما مهم نیست . تو می توانی اینجا بمانی چون این مرداب به اندازه کافی برای همه ما جا دارد .

جوجه اردک زشت خوشحال بود که می توانست در کنار مرداب استراحت کند و از حیوانات بیرحم مزرعه دور باشد هوا سرد بود جوجه اردک زشت به برگ های درختها نگاه کرد که طلایی و قرمز بودند . همانطور که او میان نیزار برای پیدا کردن غذا می گشت دو غاز وحشی جوان از آسمان کنار او به زمین نشستند
 سلام دوست داری از ما باشی. ما داریم به مرداب دیگری پرواز می کنیم که کمی از اینجا دورتر است جائیکه غازهای جوان زیادی مثل ما آنجا زندگی می کنند . جوجه اردک زشت از این اتفاق خوشحال بود اما قبل از اینکه کاری کند صدای شلیک گلوله ای را شنید و غاز به درون مرداب افتاد . یک سگ گنده داخل آب پرید تا آنها را بگیرد . اسلحه ها شروع به شکلیک در اطراف مرداب کردند سگ دیگری از میان نیزارها بطرف جوجه اردک آمد سگ لحظه ای به او نگاه کرد و سپس از آنجا دور شد . جوجه اردک در حالیکه از ترس نفس نفس می زد گفت : خدایا متشکرم . من اینقدر زشتم که حتی سگ هم مرا نمی خواهد . او تمام روز در میان نیزار ماند .بالاخره زمانیکه خورشید غروب کرد سگها رفتند و شلیک ها قطع شد . او آشفته خودش را از کناره دریاچه به میان جنگل رساند همانطور که او در تاریکی راه می رفت باد شدیدی می وزید .ناگهان خودش را جلوی یک کلبه خیلی قدیمی دید . نور ضعیفی از لای سوراخ در دیده می شد . جوجه اردک فکر کرد که باید داخل بروم و از دست باد خلاص شوم .بنابر این بزور از سوراخی وارد خانه شد و در گوشه ای شب را گذراند

 زن پیری با گربه و مرغش در این کلبه زندگی می کرد . صبح روز بعد که پیرزن جوجه اردک را دید از خودش پرسید : این دیگه چیه ؟ از کجا آمده ؟ اردک آنجا ماند . اما جوجه بیچاره در گوشه ای غمگین نشسته بود لذت شنا کردن روی آب را بیاد آورد . به مرغ گفت من می خواهم به دنیای وحشی بروم مرغ به او گفت : تو دیوانه هستی . اما من نمی توانم تو را اینجا نگه دارم . جوجه اردک گشت و حوضچه بزرگی را پیدا کرد . و در زیر نور خورشید شناور شد . روز بعد یکباره یک گروه از پرندگان سفید بزرگی رابا گردنها دراز و جذاب در حال پرواز دید .

 او تا آن روز چنین پرندگان زیبایی را ندیده بود . او پیش خودش فکر کرد ، کاش می توانستم با آنها دوست شوم . این پرندگان به سمت جنوب مهاجرت می کردن باد سرد زمستان شروع به وزیدن کرد . جوجه اردک مجبور بود برای محافظت از یخ زدگی به سختی با پاهایش پارو بزند . یک روز صبح پاهایش یخ زد کشاورزی که از آنجا عبور می کرد او را نجات داد . او پرنده بیچاره را به خانه گرمش برد .اما بعد بچه های کشاورز جوجه اردک را ترساندن و او بال و پر زد و به آشپزخانه پرید و چیزهای مختلفی برخورد کرد و وقتی که در برای لحظه ای باز شد او بیرون پرید

خلاصه جوجه اردک از زمستان جان سالم بدر برد یک روز صبح که لای نیزار خوابیده بود گرمای خورشید را احساس کرد . کش و قوسی به بالهایش داد و به آسمان پرواز کرد . او بطرف یک باغ که یک حوض بزرگ در وسطش داشت پرواز کرد . او سه پرنده سفید زیبا راروی آب دید که خیلی با جذبه و نرم شنا می کردند . آنها قو بودند ولی او این را نمی دانست او خیلی نرم بدون آنکه بال بزند بالای سر قوها پرواز کرد و سرش را برای احترام خم کرد . در انعکاس آب قوی زیبای دیگری دید . دو بچه کوچک به سمت باغ می دویدند فریاد زدند ، نگاه کن یکی دیگه . این یکی از بقیه زیباتر است آن جوجه اردک زشت حالا یک قو بود . قلب او پر از عشق به قوها دیگر بود و فهمید که چه حقیقتی رخ داده است . و قبلا که یک جوجه زشت بود فکرنمی کرد روزی چنین اتفاقی بیافتد.


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: داستانی برای تو کوچولو

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 21:13 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

یه  پرنده دوست داره

آسمون  آبی باشه

روزای خوب خدا

صاف و آفتابی باشه

 

 یه  پرنده دوست داره

خوب و مهربون  باشه

شب پیش ستاره ها

روز تو آسمون  باشه

 

یه  پرنده دوست داره

تو دلا غم نباشه

لبا پرخنده باشه

درد و ماتم نباشه

 

یه  پرنده دوست داره

رو  زمین جنگ نباشه

همه دل ها شاد باشن

هیچ دلی تنگ نباشه

 

یه  پرنده دوست داره

قفسش باز بمونه

از قفس فرار کنه

راحت آواز بخونه

 

 

وقتی خروس نازم

قوقولی قوقو رو سر داد

از یه روز خوبِ خوب

بازم  به من خبر داد

 

گفت عزیزم بیدار شو

صبح شده باز دوباره

هوا چه  روشن شده

خورشیدخانوم بیداره

 

پاشو چشاتو واکن

دنیا خیلی قشنگه

خورشیدخانوم طلایی،

آسمون آبی رنگه

 

زودباش با یاد خدا

از خواب ناز بیدار شو

وقتی صبحونه خوردی

مشغول کار و بار شو

من آقای رفتگرم

زباله هارو می برم

هرشب میام درِخونه ها

سراغ اون زباله ها

که ریخته توی کیسه ها

کیسه هارو برمی دارم

داخل ماشین میذارم

اگه زباله جمع نشه

باعث بیماری می شه

یادت باشه شعارما:

شهرما خانه ی ما

 

 


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: بهبه عجب شعرایی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 21:11 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
کودک

چه دنیای قشنگی!

دنیای رنگارنگی

دنیای ما بچه ها

دنیای صلح و صفا

می خونیم و می خونیم

قدر همو می دونیم

غم های زندگی را

از دلهامون می رونیم

با شادی کار می کنیم

امیدمون به فرداست

البته خوب می دونیم

فردا، فردا،مال ماست

کودک

موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: امیدمون به فرداسکودکانه

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 21:9 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

پسرم دنیا بزرگه ولی تو

یه دل بزرگتر از دنیا داری

عزیزم با این چشای مهربون

تو دل هر کی که خوبه جا داری

 

پسرم دنیا بزرگه ولی من

تو رو هر جایی که باشی میبینم

برات از قشنگترین باغ زمین

گلای مهربونی رو می چینم

 

پسرم خدای مهربون ما

بچه های خوب و خیلی دوست داره

وقتی که از آسمون بارون میاد

براشون خوابای رنگی میاره

 

وقتی تو تو خواب می خندی می دونم

یه فرشته داره نازت می کنه

یه فرشته که شبیه خودته

خودشو محرم رازت می کنه

 

پسرم دنیای پاک بچگی

از تموم زندگی قشنگ تره

مهربون باش و به مردم خوبی کن

حرفای فرشته ها یادت نره!!!


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: شعری برای پسرم

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:10 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

نایت اسکین


موضوعات مرتبط: کودکانه

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1398 | 2:14 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

شعر کودکانه حسنیشعر کودکانه قدیمی ” حسنی بی دندون” شده را برای آموزش بهداشت دهان و دندان کودکان در ادامه بخوانید:

 

حسنی بی دندون شده
زار و پریشون شده
بی احتیاطی کرده
حالا پشیمون شده
بادندوناش شکسته
بادوم سخت و پسته
مک زده به آبنبات
هی جویده شکلات
قندونو خالی کرده
وای که چه کاری کرده
دونه به دونه دندوناش
خراب شدن یواش یواش


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: حسنی بی دندون شده(کودکانه)

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:4 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

شعر کودکانه

شعر آهنگین قدیمی کودکانه کلاغه میگه خبر خبر را برای بچه ها بخوانید و از برگه رنگامیزی آن برای سرگرمی و تمرین نقاشی کودکان استفاده کنید:

 

کلاغه میگه خبرخبر
پرستوها میرن سفر

***
حالا که فصل پاییزه
برگ درختا می ریزه

***
بارون می باره نم نم
یه وقت زیاد یه وقت کم

***
هوا یه خُرده سرده
برگ درختا زرده

***
پاییز خیلی قشنگه
ببین چه رنگارنگه!


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: کلاغه میگه خبر خبر(کودکانه)

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:2 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

شعر کودک

خواندن شعر و حفظ کردن آن یکی از راه های تقویت حافظه کودکان در سنین مهد کودک است. شعر کوتاه کودکانه پنگوئن را که مناسب کودکان سه ساله ، چهار ساله یا بزرگتر است، در ادامه بخوانید.

 

شعر کودک

شعر کودک

پنگوئنم پنگوئن

تو قطبه خونه ی من

***

همیشه سرده اینجا

برف میباره از هوا

***

غذای من ماهیه

خوراک دلخواهیه

 


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: پنگوئنم پنگوئن(کودکانه)

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:59 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

شعر کودک

شعر کودکانه قدیمی گل همه رنگش خوبه ” “بچه زرنگش خوبه” را در ادامه بخوانید:

 

گل همه رنگش خوبه

بچه زرنگش خوبه

تو کتابها نوشته

تنبلی کار زشته

شعر کودکانه

شعر کودکانه

تنبل همیشه خوابه

جاش توی رختخوابه

پاشو پاشو صداش کن

از رختخواب جداش کن

بشور دست و رویش

شانه بزن به مویش  

 


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: گل همه رنگش خوبه(کودکانه)

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:56 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

خرمن شعر خردسالاناگر چند کودک خردسال مهدکودکی را از چند شهر ایران دور هم جمع کنید و از یکی شان بخواهید یکی از شعرهایی را که در مهدکودک آموزش دیده است برای تان بخواند٬در بیشتر مواقع می توانید مطمئن باشید بقیه ی خردسالان هم با او همراهی خواهند کرد. این یعنی تقریبا همه ی شعرهایی که در مهدکودک های ایران آموزش داده می شود شبیه به هم هستند. شعرهایی که بعضا به لحاظ قدمت٬ مربوط به دوران کودکی پدر و مادرهای این بچه ها هستند(شعرهایی در حد یه توپ دارم قل قلیه٬ که مشخص نیست نوشتن مشق یا همان مقش! چه ربطی به گرفتن عیدی دارد؟. متاسفانه بعضی از این شعرها علاوه بر این که از نظر محتوایی خالی از نکات آموزشی هستند٬ به لحاظ ساختاری و رعایت ریتم و ضربآهنگ هم حرفی برای گفتن ندارند. همیشه فکر می کردم چرا همه ی بچه ها در هر کجای ایران که باشند٬ باید همین شعرهای قدیمی و تکراری و ضعیف را آموزش بینند. یعنی ما واقعا در زمینه ی شعرهای آموزشی این همه دست خالی هستیم؟! 

چندی پیش از طریق یکی از بستگان٬ با کتاب خرمن شعر خردسالان آشنا شدم. کتابی که حاوی بیش از ۶۰۰ شعر زیبای کودکانه٬ با ۲۸ موضوع متنوع و جذاب(حتی در زمینه ی اینترنت و کامپیوتر) برای بچه هاست. این کتاب توسط آقای اسدالله شعبانی گردآوری و تقدیم به حوزه ی کتاب کودک شده است. دلم می خواست آن قدر توان داشتم که بتوانم این کتابِ سراسر شادی و نشاط و سادگی کودکانه را برای همه ی مهدهای ایران زمین ارسال کنم.

به همه ی پدر و مادرهای ایرانی و همه ی مربیان و مدیرهای دلسوز و متفکر مهدکودک های میهنم پیشنهاد می کنم تهیه ی بزرگ ترین منبع شعر کودک در ایران را یکی از اولویت های مهم خود قرار دهند.

منبع: persiankids.persianblog.ir


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: شعرهای کودکانه

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:52 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 6 توصیه برای کودکان بدغذا

 وقتی که کودک از غذا خوردن اجتناب می‌کند، والدین نگران می‌شوند....؟

 فرزندم غذا نمی‌خورد!  همۀ متخصصان اطفال بر سر این موضوع متفق القول اند که بهترین راه حل، نشان دادن کمترین حد ممکن نگرانی است. با این حال، این کار آسان نیست. 6 توصیه داریم که می‌توانند به شما کمک کنند.

 

 1) باید بدانید که شرایط نقش بسیار مهمی بازی می‌کند
دلایل کاملاً منطقی متعددی وجود دارند که یک کودک به دفعات، از غذا خوردن امتناع کند:


 6 توصیه برای کودکان بدغذا
 وعدۀ قبلی غذایش خیلی حجیم بوده است.
 در بین وعده های غذایی، چیزهای زیادی می‌خورد.
 او خسته یا مضطرب است، مثلاً شب ها.
 او در حال گذار از یک دوره ای است که کمتر رشد می‌کند، بنابراین نیاز کمتری به خوردن دارد.
 قبل از این که بگویید فرزندتان "بد غذا است" یا بدتر "مشکل تغذیه ای دارد"، تمام این موارد را بررسی کنید.


 2) استفاده از تمام جایگزین ها
نگرانی عمدۀ والدین این است که چون فرزندشان از خوردن غذا یا خوردن برخی مواد غذایی خودداری می‌کند، تمام مواد مغذی را که بدنش نیاز دارد، دریافت نکند. این نگرانی کاملاً بی مورد است، کودک نمی‌گذارند که از گرسنگی بمیرند... اما برای اینکه شما خاطر جمع شوید، چند پیشنهاد داریم که می‌توانید در صورت لزوم آنها را جایگزین غذای کودک تان بکنید:

سوپ، مواد خام یا پوره ها به جای سبزیجات پخته
 کمپوت یا آب میوه ها به جای خود میوه
 ماست، پنیر یا دیگر لبنیات به جای شیر
 تخم مرغ، لبنیات یا حبوبات به جای گوشت.


 3) کمی سرسخت بودن
اگر فرزندتان مثلاً از خوردن سبزیجات امتناع می‌کند، در تمام وعده های غذایی این مواد را برایش آماده کنید اما بقیۀ غذا را تغییر دهید: برای مثال گراتین گل کلم و ماهی، یا به همراه گوشت یا سیب زمینی و... اغلب باید در بیش از ده مورد، یک مادۀ غذایی را به کودک بدهید، تا آن را قبول کند. اگر آن مادۀ غذایی را با خوراکی های دیگر همراه کنید، شانس خود را بالا برده اید.


 4) جدا کردن یا مخلوط کردن؟
گوش به زنگ فرزندتان باشید و سعی کنید او را بشناسید. بعضی بچه ها در برابر روش پوشش مقاومتی نشان نمی‌دهند، در این روش تکه های سبزیجات و غذاهایی را که دوست دارد را به چیزهایی که به طور عادی دوست ندارد، اضافه می‌کنید.

اما بعضی دیگر می‌خواهند چند لقمه از سبزیجات بخورند اما از خوردن چیزهای دیگری که با آن مخلوط شده، امتناع می‌کنند. تا قبل از اینکه منوی غذای خانوادگی تان مختل شود، سعی کنید آن را به دست بگیرید و جلوی خراب شدنش را بگیرید.


 5) جلوی هرزه خوری فرزندتان را بگیرید
بچه ها مثل همۀ بزرگترها نباید هرزه خوری کنند، اما نه به خاطر اینکه ممکن است مثل بزرگترها اضافه وزن پیدا کنند، به این علت که هرزه خوری ممکن است جلوی اشتهای کودک را بگیرد. بنابراین از دادن خوراکی در بین وعده های غذایی به کودک خودداری کنید، خصوصاً برای تشویق کردن، آرام کردن یا دلداری دادنش.


 6) شروع کردن با مهم ترین ها
فرزند شما یک سری الویت های غذایی دارد و دنبال خوراکی هایی می‌گردد که بیشتر ترجیح می‌دهد نسبت به آنهایی که کمتر دوست دارد، و این کاملاً طبیعی است. اما این وضعیت نباید تا آنجا پیش رود که کودک فقط از یک گروه غذایی، تغذیه کند. بنابراین سبزیجات (یا مواد غذایی دیگر را که کودک عموماً از خوردن آن خودداری می‌کند) را در اول وعدۀ غذایی به او بدهید. گرسنگی اش بقیۀ جریان را پیش می‌برد!


موضوعات مرتبط: کودکانه
برچسب‌ها: کودکان بدغذا

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:25 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن