سلام عرض شد

خوبین سلامتین؟دماغتون چاقه؟انشالله خوش باشید دوستای گلم.ببخشید تورو خدا ...من هر سری میام و بابت تاخیرم در آپ کردن وبلاگ کلی معذرت میخام...ولی اخه نمیدونین چه قدر سرم شلوغه .درس دارم.اموزش میدم.کارای خونه که قررربونش بشم تمومی نداره...تازه وقت گیر تر از همه شوهر داری ...قرررربون شوهر مهربونم بشم که خدا نیاره روزی که سایه ش بالا سرم نباشه.عاشقتم شوشو جونم.بوسهیه دونه ای به مولاخجالتی

خخخخ...میدونم الان دارین با خودتون میگین بسه بسه شوهر ذلیللبخندچشمکعیب نداره بگین..ما همینی هستیم که هستیم....

از این حرفا گذشته دعام کنید امسال میخام بترکونم حسابی...خندهچیو؟شوهریمو؟چشمک.....نه بابا ....امتحانمو.امتحان قرانی ارتشو.جزئ هفدهم...خعلی سخته خداییش...ولی من میتونم چون بر تواناییم شک ندارم...والا...چسبیدم به سقفچشمک...پسمل جیگرمم خوشحاله اخه فردا با بابا جونش میخاد بره استخر..طفلی خوشگلم تا حالا استخر درست و حسابی نرفته فداش بشم..انشالله فردا بهشون خوش بگذره و هر هفته برن...دوستای گلم شدیدا هوس شمال کردم انشالله امسال بریم دریا تا من نمیرم...اخمنخند برادر...نخند خواهر ...راس میگم والا ..اگه نریم خیلی دلم میگیره دلم لک زده واسه بوی شرجی سواحل خزر.هوای داغ و تن سوزش.اب کثیف دوست داشتنیشخندهانشالله خدا همه رو حاجت روا نمای...

امیییییییین


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیامینشمالاستخرشوهراب اب بازیقران

تاريخ : پنج شنبه 15 تير 1396 | 16:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

سلام به روی ماهتون.الان ساعت 11 و 5 دقیقه س و من بعد کلی کار اومدم اینجا یه پست عجله ای بذارم و برم.اخه باید برم دنبال پسر خوشگلم از پیش دبستانی بیارمش .از خدا پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه که همسر عزیزم خیلی اصرار کرد که کلا واسه جیگرمون سرویس بگیریم ولی من دلم پیاده روی میخاست بوسه ولی چون رو حرف شوشوی نازنینم نه نیارم فقط صبحها به اصرارش بله گفتمچشمکبلههههه ما چنین ادمایی هستیم خندهخب بگذریم ولی بازم از خدا پنهون نیست از شما هم دوباره پنهون نباشه که...نمیدونید من چه دخمل زرنگی ام که حتی شامم بار گذاشتم تا اگه خدا بخاد بعد از ظهر یه ذره بشینم درس بخونم میدونم امسالم مثل هر سال تو مسابقات تفسیر قران حتما رتبه میارم .

هییییییییی...بگذریم ....راستی نمیدونید شام چیییی بار گذاشتم بگم دهنتون اب میفته ...بگم ؟...بگم ؟ به قول اون یارو خندهچشمکخورشت هویج ...به به ...خدا کنه پارسای کوچولومون دوباره سر میز  غر نزنه ....همسرم که حرف نداره هر چی مربوط به منه دوست داره مخصوصا دستپختمو ..شوشو جونم عاشقتم ..بوسهببخش یه موقعی سرت غر میزنم ولی بدون که تو همه ی دنیامی .

 

اوه چتونه ؟احساساتی شدینا ...خخخخ

 

من دیگه مرخص شم دیر شد .بایچشمک


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیشامپارساشوهرشوشوخورشت هویجدستپختدختردخمل

تاريخ : یک شنبه 17 ارديبهشت 1396 | 11:4 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

Image result for ‫تصاویری برای تبریک عید نوروز‬‎

 

سلام به روی ماهتون.خسته نباشید بابت کارایی که واسه ی استقبال از سال نو انجام میدید.خدا قوت. من که حسابی خوشحالم واسه ی رسیدن سال نو.شما چی؟میدونم که هستید...مگه میشه آدمی از نو شدن بدش بیاد؟خدا کنه که امسال واسه ی هممون سال خوبی باشه, ایشالله... چه خبرا؟توی چه مرحله ای از خونه تکونی هستید؟ ما که خدا رو شکر خیلی از کارامونو انجام دادیم فقط مونده آشپزخونه و دستشویی.البته ناگفته نمونه که شوشوی نازنینم کلی کمک بود امسال .اگه نبود کنارم واقعا از پس این همه کار برنمیومدم.دمش گرم الهی.

...بعد مدتها بی حوصلگی تو نوشتن, امشب حس کردم دلم لک زده واسه اینجا. اومدم تا حال و احوالی بپرسم و البته شما رو از حال و خودم خبر کنم. هر چند بدم نمیومد که وقتم رو بذارم واسه ی کمی رقصیدن.آخه خدایی دارم چاق میشم از بس که خوش اشتها شدم.شام امشب و که دیگه نگو...................... حسابی ترکوندم ..............ولی خب دیگه چه کنیم که کفه ی اینجا سنگین تر بود.هنوز 9 روز مونده به عید همیشه مبارک نوروز ولی دوست دارم همی حالا بهتون عید رو تبریک بگم و از خدا واستون سلامتی و شادی آرزو کنم .الهی آمین...

 

Image result for ‫تصاویری برای تبریک عید نوروز‬‎

 

سعی میکنم توی 2 روز آینده مابقی کارامم به سرانجام برسونم تا بعدش تمام هم وغمم رو بذارم پای چیدن هفت سین.شوشوی گلم مخالفه داشتن ماهی توی بزم عیدمونه.مرد زندگیم از بس که به حیوونا علاقه منده که از بودن ماهی کوچولو توی تنگ آب اعصابش خرد میشه.ولی آخه پارسا خیلی دوس داره ماهی بگیریم و از طرفی دل من میگیره بدون وجود نازنینش واسه به یاد آوردن ارزش حیات.ایشالله همه چی به خوبی پیش میره .بازم پیشاپیش عیدتون مبارک...


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخونه تکونیشوهرماهیحیوونسلامتیعیدنوروزعید نوروز

تاريخ : پنج شنبه 21 اسفند 1393 | 1:25 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

سلام به روی ماهتون...

 

چه قدر بده که عادت کردم شبا باتون حرف بزنم.انگاری روز رو ازم گرفتن ,اما نمیدونم چرا وبلاگ نویسی تو شب واسم هیجان انگیزه...خلاصه,من امروز مثل خیلی از روزای دیگه کارم بدو بدو بود البته از ساعت 11 صبح به بعد. از خواب که بیدار شدم حسابی احساس خستگی میکردم.به زور پارسا ساعت 9 بیدارم کرد,آخه دیشب کمی دیر خوابیده بودم.اوچولو موچولوی من انقدر صبح ها گشنه میشه که انگاری 10 روزه چیزی نخورده .با چشمای پف کرده رفتم سمت آشپزخونه یه بسته نون سنگک از فریزر در آوردم گذاشتم تو مایکرو ویو تا گرم شه بعدشم یه لیوان شیر و کمی عسل و گردو.همه رو واسش چیدم و خودم ولو شدم روی مبل.اصلا میل نداشتم حتی ناخنک بزنم بهشون .کنترل تلویزیون و ورداشتم و رفتم تو فیلمای هارد.بی هدف دنبال یه چیز سرگرم کننده میگشتم ...بهترین گزینه فیلم تولد 1 سالگی پارسا بود.خداییش کلی کیف کردم .کمی که سرحال شدم رفتم سمت یخچال و واسه ی خودم یه لیوان شیر ریختم.بیشتر دلم میخواست چایی بخورم اما باید به خودم کلسیم میرسوندم...بازی بازی داشتم میخوردم که شوشوی گلم زنگ زد که چرا نشستی مگه نمیخواستی بری دندون پزشکی.گفتم آخه شوشویی متذکر شده بودم که با پارسا واسم سخته تو ناقلا هم که مرخصی نگرفتی...گفت,پاشو خانومی ,پاشو آماده شو با پارسا برو من میام دنبال پارسا .اولش کمی غصه م گرفت چون نه کارامو کرده بودم ونه حوصله ی بیرون رفتن داشتم..اما کمی بعد با خودم گفتم پاشو تنبل خانوم ,شوشوت به سلامتیت اهمیت میده اون وقت خودت این کارو نمیکنی .خلاصه یک ساعت بیشتر وقت نداشتم.تازه میخواستم موهای پارسا رو هم کوتاه کنم_نگفته بودم که استعداد آرایشگریم فوله؟؟؟؟_ولی نه ...واقعا وقت نمیکردم .از طرفی هم خودم وهم پارسا به حموم نیاز داشتیم .عادت ندارم شلخته و کثیف به جایی برم مخصوصا جاهایی مثل مطب دکتر...دیگه کارای خونه رو بی خیال شدم و یه راس دویدیم سمت حموم.به سرعت استحمام کردیم و اومدیم بیرون ...راءس ساعت مقرر از خونه راه افتادیم.یک ساعت بعد از رسیدنم به مطب شوهری اومد دنبال پارسا وبا هم رفتن خونه.بعد از کلی انتظار بالاخره رفتم پیش دکتر ....

 

وقتی اومدم خونه ساعت 6 بعد از ظهر بود .طبق معمول پارسا منتظر بود یه خوردنی براش خریده باشم منم که اصلا اهل کم آوردن نیستم از پشت سرم دستامو آوردم بیرون_تو دستم بستنی بود_ و کلی ذوق زدش کردم...

شب جاتون خالی آش رشته داشتیم.البته اون موقع درست نکرده بودما ,از روز قبل مونده بود...

 

شام و خوردیم .من رفتم سراغ اتو کردن لباسای سفرمون_نگفته بودم که میخوایم بریم باغ پدر شوشوم؟_یه سفر 2 روزه.دیگه اصلا حال شستن ظرفای شام رو نداشتم .خیلی خوشحالم میکرد شوهری اگه میشستشون اما این کارو نکرد ومنو خسته تر کرد .گاهی با خودم میگم اگه مردا میدونستن کمک گهگاهشون چه قدر به زنشون نشاط میده ذره ای تعلل نمیکردن.آخر شبمون یه ذره با اوقات تلخی به پایان رسید.ولی میدونم هر دومون لجاجت بچه گانه ای کردیم.انگار آدما واقعا هیچ وقت بزرگ نمیشن.الان شوشو خوابیده ومن دلم نمیخاد سفرمون و به این راحتی خراب کنم .حس باهم بودن ودر کنار هم بودن انقدر لذت بخشه که من این روزا نمیخام با چیزی عوضش کنم.شوشوی گلم تو عزیزتر از اونی هستی که بخام به خاطر خطاهای کوچیک نبخشمت ومن هم مثل تو مسلما آدم کاملی نیستم.منو به خاطر حساسیتام در بعضی از زمینه ها مواءخذه نکن.من دوستت دارم میدونم که توهم آره...


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیشوهرعشقآش رشتهمطب دکترحمامکل کل الکی

تاريخ : سه شنبه 1 مهر 1393 | 1:1 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن