سلام ....امروز روزی بینظیر بود برای من...اخه تولد میوه ی شیرین زندگیمون بود....وای خدا ممنونم ...میدونم هر چی شکر کنم بازم کمه ....ممنونم واقعا دوست دارم ...

امسال من و شوشو تصمیم گرفتیم یه تولد جمع و جور سه نفره بگیریم ...

تمام تلاشمونو کردیم که حسابی بهش خوش بگذره ...چند تا کادوی عالی و مطابق میلش و البته کیک و بادکنک و فشفشه و شمع همراه با یه غذای عالی....کباب چوبی و پلوی زعفرانی ...اوووم...عالی بود ..کلی به عسلم خوش گذشت...ما که حالمون خوبه ..خدا کنه همیشه هممون   ....   ما و شما خوب باشیم..

الهی آمین


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیتولددی ماهزمستون پارسا

تاريخ : دو شنبه 22 دی 1396 | 23:2 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

سلام عزیزان مهربونم.مهرتون پیشاپیش مبارک...

من که خیلی ذوق دارم خیلی....پارسای عزیزم امسال رهسپار کلاس اوله...وای چه شوقی...چه شوری ...خیلی به آدم میچسبه بزرگ شدن کوچولوتو ببینی...نمیدونم دقیقا شوشو چه حسی داره ولی من با آغوشی باز به استقبال پائیز میرم...برای خودم دعا میکنم زنده باشم و شاهده همه ی روزای خوبی باشم که پسرم لبخند میزنه و تو دلش غنج میره...

پائیزتون مباررررررک


موضوعات مرتبط: صفحه اصلیدست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیپارساپائیزمهرمهرماهکلاس اولی

تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 | 13:41 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

سلام به روی ماهتون.الان ساعت 11 و 5 دقیقه س و من بعد کلی کار اومدم اینجا یه پست عجله ای بذارم و برم.اخه باید برم دنبال پسر خوشگلم از پیش دبستانی بیارمش .از خدا پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه که همسر عزیزم خیلی اصرار کرد که کلا واسه جیگرمون سرویس بگیریم ولی من دلم پیاده روی میخاست بوسه ولی چون رو حرف شوشوی نازنینم نه نیارم فقط صبحها به اصرارش بله گفتمچشمکبلههههه ما چنین ادمایی هستیم خندهخب بگذریم ولی بازم از خدا پنهون نیست از شما هم دوباره پنهون نباشه که...نمیدونید من چه دخمل زرنگی ام که حتی شامم بار گذاشتم تا اگه خدا بخاد بعد از ظهر یه ذره بشینم درس بخونم میدونم امسالم مثل هر سال تو مسابقات تفسیر قران حتما رتبه میارم .

هییییییییی...بگذریم ....راستی نمیدونید شام چیییی بار گذاشتم بگم دهنتون اب میفته ...بگم ؟...بگم ؟ به قول اون یارو خندهچشمکخورشت هویج ...به به ...خدا کنه پارسای کوچولومون دوباره سر میز  غر نزنه ....همسرم که حرف نداره هر چی مربوط به منه دوست داره مخصوصا دستپختمو ..شوشو جونم عاشقتم ..بوسهببخش یه موقعی سرت غر میزنم ولی بدون که تو همه ی دنیامی .

 

اوه چتونه ؟احساساتی شدینا ...خخخخ

 

من دیگه مرخص شم دیر شد .بایچشمک


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیشامپارساشوهرشوشوخورشت هویجدستپختدختردخمل

تاريخ : یک شنبه 17 ارديبهشت 1396 | 11:4 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 روش کلیک کن دوست من ...لبخند

 

 


موضوعات مرتبط: بافتنی های بانوی پرتقالی هنرمند
برچسب‌ها: پارساپاتوق پرتقالیبافتنیشالوکلاه

تاريخ : جمعه 26 دی 1393 | 1:15 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

22 دی تولد گل قشنگ زندگیمونه ...خدایا ممنونم از این که این گل ناز رو بهمون هدیه کردی .

 

 

 

پارسا جان من و بابات عاشقتیم...دوستت داریم یه دنیا ...خدا کنه همیشه شاد و پیروز باشی گوگولی مامانی

 

 

دوستای گلم 2 شب پیش واسه ی گوگولیم یه تولد مفصل گرفتم جای همتون خالی ...دلم میخاست از عکسای تولد امسالش واستون میذاشتم ولی متاسفانه قابل پخش نیست چون توی همه ی عکساش تصویر کس دیگه ای هم افتاده .شما به خوبی خودتون ببخشید...راستی روی عکس بالا کلیک کنید تا بزرگ بشه.قربون همتون ....


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیپارساتولدتولد 4 سالگی

تاريخ : یک شنبه 21 دی 1393 | 2:14 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

سلام دوستای گل گلابم .خوبید؟ازم گله نکنید که میدونم گله تون به جاست ...میدونم هر روز بم سر میزنید تا دست نوشته هامو بخونید . ولی واقعا کم بودن من رو در اینجا به معنای بی محبتیم نذارید.خودمم ناراحتم که خیلی فرصت ندارم بیام.چند روز دیگه تولد پارسای جیگرمه و من کلی کار دارم .از طرفی کارای کلاسیم هم روی سرم تلمبار شده واز طرف دیگه دارم عجله میکنم لباسی رو که دارم واسه ی تولد ستایش گلم میبافم رو تمومش کنم تا آخر هفته و بش بدم .حالا بم حق میدید که چرا میگم خیلی فرصت اینجا اومدن رو ندارم؟ولی مطمئن باشید جبران میکنم و تا چند وقت دیگه با دست پر میام اینجا.جالبه که بدونید دوست دارم بخش آموزش بافتنی رو هم در اینجا بذارم واسه ی اونایی که این هنر رو دوست دارن .همچنین عکسای تولد 4 سالگی پارسای عشقم و .دوستتون دارم خیلی زیاد.

بای ...


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیتولد بافتنیپارسا4 سالگی

تاريخ : پنج شنبه 11 دی 1393 | 2:33 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

بالاخره پارسا خوابید. منو کشت امروز با غرغرای بیش از حدش.آخه صبح زودتر از موعد از خواب بیدار شده بود واسه ی  همین در طول روز به شدت کلافه بود.حتی راضی نمیشد ساعتی بخوابه تا حالش جا باد . میترسید بخوابه و عمه ش اینا برن . آخه جمعه ها خواهر شوهرای عزیزم همراه با ما پایین, خونه ی مادر شوهرم هستیم.پارسا یکی از دختر عمه هاشو خیلی دوست داره اسمش ستیلا هست و8 ماه ازش کوچیکتره .اونم نی نی پرتقالی ما رو خیلی دوست داره .وقتی با هم هستن خیالم راحته که مشگلی به وجود نمیاد وبه طور مسالمت آمیزی با هم بازی میکنن _البته ناگفته نمونه که پارسا گاهی بش خیلی زور میگه و طفلی ستیلا کاملا تابعش هست_.بگذریم.داشتم میگفتم که امروز پارسا حسابی بداخلاق بود.هرچند من عاشقشم حتی اگه بی صبرم کنه...

ساعت 9 صبح بود که شوهر جونم از خواب بیدارم کرد که صبحونه بخوریم.نان تازه ی سنگک و پنیر وگردوی خرد شده به همراه چایی نعنا وآویشن.کلی سورپرایزم کرد.آخه خیلی گشنه بودم صورتم و شستم و نشستم پای صبحونه .پارسا هم قبل من بیدار شده بود و رفته بود پایین.بدون اینکه دست و صورت بشوره وصبحونه خورده باشه .توی حیاط با ستیلا مشغول 2چرخه بازی بود .پنجره رو باز کردم تا هم هوای خونه کمی عوض شه وهم صداش کنم بیاد بالا.خواهر شوهر گلم داشت گوشه ی حیاط پوس سبز گردوها رو میکند.بوی گردوی تازه حیاط و پر کرده بود .بعد ار کشیدن یه نفس عمیق به پارسا اولتیماتوم دادم که بشمار 3 بالا باشه .با غرولند اومد بالا البته همراه دختر عمه ش .تا چیدمان صبحانه رو دید شروع کرد به بهانه گیری که من چای آویشن و نعنا نمیخوام...حالا منم با کلی توضیح میخوام بش بفهمونم که چون بابا سرما خورده این چایی رو درست کردیم, ولی مگه فسقلی من, منطق حالیش میشه. 2باره باید بشمار 3 میکردم. طفلک من, اینجور مواقع ازم حساب میبره و سریع انجام میده کاری رو که میخوام.

خیالم که از صبحونه ی نی نی م راحت شد پا به پای شوشو نشستم پای تلویزیون واسه ی تماشای بازیای ایران در اینچئون کره ی جنوبی. گاهی از خوشحالی میپریدیم بالا ,گاهی از استرس ناخن می جویدیم,ولی گاهی با تاسف به هم نگاه میکردیم . تا ساعت 1 شد .پاشدم تا آماده بشم.کمی آرایش وپوشیدن یک لباس مناسب _آخه شوشوهای خواهر شوشوها هم بودن_ برای صرف ناهار در خونه ی مادر شوشو.جاتون خالی یه قیمه ی خوشمزه بار گذاشته بود .زدم به رگ و رفتم پای ظرفشویی. گاهی ظرف شستن فاز میده.حداقلش اینه که از بحث های حاشیه ای _که ترجیح میدم داخلش نباشم_ دور می مونم.بعد اومدم پیش خواهر شوشوهای عزیزم نشستم البته اصلا حس نشستنم نبود, ولی نشستم .اونها گرم حرفای خودشون بودن. حس کردم اصلا حواسشون به من نیست. اومدم بالا.شوشو هم که دید کمی بی حوصله شدم, گفت خانومی پاشو بریم بیرون یه حالی تازه کن.منم که از خدا خواسته سریع شال و کلاه کردم که یعنی بیش از آنچه تصور کنی من آمادم.پارسا رو هم با خودمون نبردیم.چون اونجا داشت بش خوش میگذشت .ساعت نزدیک 8 شب بود که برگشتیم . خواهر شوشو ها رفته بودن وپارسا کسل و بی حوصله داشت سیب گاز میزد. بلندش کردیم رفتیم بالا.حال شوشو کمی بد بود.براش شربت آبلیمو و عسل درست کردم  تا حالش جا بیاد .دست و روی پارسا رو هم شستم و بعد رفتم سراغ شام تند تند یه ظرف سالاد شیرازی درست کردم وقابلمه ی لوبیا پلو ی مونده رو از یخچال آوردم بیرون ,3 تا ظرف غذا به نسبت اشتهامون کشیدم و گذاشتم تو مایکرو ویو تا گرم شه.

شوشو وپارسا خوابیدن ومن نگرانم که مبادا من و پارسا هم سرما بخوریم.آخه آخر هفته میخوایم خونه ی آبجی بزرگه جمع بشیم واگه ما سرما خورده باشم بعید میدونم بریم آخه طفلی سارا کوچولوی خاله هم ممکنه از ما سرما خوردگی رو بگیره .ایشالله هر چی خدا خیر توش قرار داده واسمون پیش بیاد.

سالم باشید الهی.آمین.


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیپارساستیلاعمهدختر عمهلوبیا پلوسالاد شیرازیسرما خوردگی

تاريخ : شنبه 12 مهر 1393 | 1:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

    

عکسهای پارسا با دختر عمه نازنینش غزل جان ....

 

 

 

عکسای پارسا جوونم با دختر عمه اش ستیلا ....


موضوعات مرتبط: آلبوم عکس نی نی پرتقالی ما
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیپارسا اقوام

تاريخ : شنبه 18 مرداد 1393 | 20:28 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن