امروز روز شلوغ پلوغی داشتم .موبایلم رو برای 5 صبح کوک کردم اخه بایستی تا ساعت 6 حرکت میکردم و به مقصد مورد نظرم میرسیدم.امتحان مهمی داشتم.با چشمایی که از زور بی خوابی پف کرده بود اتاقمو مرتب کردم رفتم سمت ایینه بعد از 10 دقیقه که کارم تموم شد رفتم اتاق پارسا تا بیدارش کنم اخه اون هم باید میبردم.نمیشد که تنها بمونه.شوهر جونمم که باید سر کار میرفت. بعد از بدرقه ی شوهر جوونم و راس وریس کردن کارام را ه افتادم به همراه جوجوی نازم.بالاخره به مقصد رسیدم.با اندکی استرس امتحانمو عالی دادم.موقعی که داشتیم بر میگشتیم واقعا از شدت خستگی دل و رودم داشت میریخت تو دهنم.توی راه هم که پارسای عزیزم گیر داد واسم بستنی بگیر اونم بستنی عروسکی. حالا از این مغازه برو اون مغازه ... از بستنی عروسکی هم خبری نبود که نبود.دیگه با کلی خواهش وتمنا راضیش کردم که یه مدل دیگه بخریم.

وای وای ...وقتی به خونه زسیدیم هر دو شده بودیم کوره ی اتیش.یه راس رفتیم سمت حموم.هیچ چیزی این جور مواقع به اندازه ی یه حموم اب سرد نمیچسبه.

ناهارو چنان با اشتها خوردیم که انگاری از جزایر ماداگاسکار فرار کردیم.بعد از شستن ظرفا.تنها کاری که کردم زدن مسواک بود و کشیدن سیم تلفن برای داشتن یه خواب راحت.بعد از 3 ساعت با صدای شوهری هر 2 از خواب پریدیم. اول فک کردم اتفاق بدی افتاده ولی بعد از کمی دقت متوجه شدم همسریم در امتحانی که داده بود سربلند بیرون اومده ورتبه ی اول و به دست اورده اخه اون هم امتحان مشابه من رو داشت.البته ناگفته نمونه که در اون رقابت خاص من هم رتبه ی اول رو گرفتم.

کلی هر دومون به همراه کوچولومون پای کوبی کردیم وخستگی از تنمون بیرون رفت .یه چای دبش وباحال دم کردم وسه تایی به همراه کیک خوشمزه ای که خودم درست کرده بودم نوش جان کردیم.اگه دلتون نخاد. بازی پر از هیجان ایران وارزانتین ودیدیم و کلی هم خوشحال شدیم وهم دلمون سوخت از گلی که تو لحظات اخر جناب مسی بمون زد.امیدوارم تو بازی با بوسنی جبران کنیم و عود نشیم.ایشالله...

راستی شام هم آبدوخیار داشتیم.

جای همتون خالی...


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: بیدار شدن منامتحان دادن منیه روز پر استرس

تاريخ : یک شنبه 1 تير 1393 | 2:44 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

امروز روز مهمی بود واسم.خدایا اجازه بده سالهای طولانی این حس رو داشته باشم.امروز تولد همسر عزیزم بود .

اقامون دوستت دارم.خجالتیلبخند

 

 

امروز روز تولد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم

که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . . 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلیدست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: تولد اقامون

تاريخ : چهار شنبه 28 خرداد 1393 | 21:55 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

روی کاناپه مقابل تلویزیون نشستم و کانال ها رو بالا و پایین میکنم ،فکرم مشغول تر از اونیه که روی برنامه ای متمرکز بشم .اما

توجهم به سریالی که داره پخش میشه جلب میشه ،مرد عصبانیه .به زنش.تهمت میزنه ..تحقیر میکنه و فریاد میزنه .. ودرست در لحظه ای که خودش رو تو اوج قدرت میبینه از روی پله ها لیز میخوره و ... تمام ...

شاید بیشتر ما فکر کنیم که این اتفاقها خاص سریالها و فیلمهاست .. امانه باور کنیم که هرروز و هرروز در اطرافمون اتفاق می افتن ...

ادمهایی که درنهایت قدرت ،دیگران رو آزار میدن .. تحقیر میکنن .. سرزنش میکنن و با قیافه حق به جانب همه چیز رو به نفع خودشون میبینن ..

اما نه  غافلن .. غافل از قدرت خدایی که بالاتر اونهاست ....و عقوبتی که خیلی نزدیکه ..خیلی.

و ... من ...گاهی اوقات با خودم فکر می کنم که آخرت هم همین دنیاست .....

یادمون باشه تاوان شکستن دل ادمها خیلی سنگینه .. آنقدر سنگین که حتی منتظر قیامت و اخرت هم نمیمونه و تو همین دنیا گریبانمون رو میگیره ...

زودتر از انچه که فکرش رو بکنیم ......


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: آخرت

تاريخ : چهار شنبه 21 خرداد 1393 | 2:13 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

سلام و صد تا سلام.انشاالله که سالم و سرحالین.نیستین؟ خوب چرا؟هر دردی یه درمونی داره.

الان دیگه واسه هر مرضی یک قرص یا شربت یا کپسول ساخته شده.

از درد انگشت وسط پای چپ گرفته تا درد نوک موی قسمت پشتی مو! می گی نه؟!

کافیه یه نگاه به کتابها ی پزشکی یا سایتهای درمانی بندازی.

اگه دور از جونت مریضی لاعلاجم که باشه حداقل مسکن میشه واسش پیدا کرد که کمتر درد بکشی ها!

دردت با اینا درمون نمیشه نه؟هیچ دوا و قرص و شربتی تا حالا واسش اختراع نشده؟ حتی واکسنشم ساخته نشده؟!

آهان! الان فهمیدم دردت چیه! همون مرض همه گیریه که همه گاهی گرفتارش میشن.

گاهی بیشتر گاهی کمتر اما بروبرگرد نداره!همون مرضی که هیچ نابغه ای تا حالا نتونسته واسش یک واکسن بسازه!

اسمش چیه ؟! چطور نمی دونی؟! تو که خودت هم گرفتارشی ...ناشناخته است؟!...

آره خوب ...اما من خودم واسش یک اسم گذاشتم!

بیماری " چرا من رو دوست نداری؟!"....اسمش رو پسندیدی؟!این همون مریضی درداور بی درمونیه که به هزار چهره ی مختلف خودش رو نشون می ده.

گاهی به شکل " چرا من رو کم دوست داری؟! "  گاهی به شکل  " چرا من رو اون قدری که لایقشم دوست نداری؟! "  یا به شکل " چرا من رو به اون شکلی که خودت دلت می خواد دوست داری نه اون شکلی که من دوست دارم ! " یا به شکل   " تو که اصلا" من رو دوست نداری! " یا به شکل  " تو من رو کمتر از اونی که من دوستت دارم دوست داری!  " یا...


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: دوستم داری؟؟

ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 21 خرداد 1393 | 1:55 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

سلام سلام

من اومدم.والبته خیلی سر حال و خوشحال.

اخه امروز مهمونای عزیزی داشتم.گلایی که با دیدنشون پر میکشم به اسمون.نازنینایی که همیشه پشتم هستن.ومن به داشتنشون افتخار میکنم.خانواده ی رنگین کمونیم.مهمونای من مادر و پدر گلم همراه با خواهر های عزیزتر از جونم بودن.خدایا همشونو حفظ کن که با نفسهای اونها جون میگیرم و با لبخند شیرینشون سرشار از حس خوشبختی میشم.

امین.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

ای بابا چرا میای پایین؟؟

من داشتم شب بخیر میگفتم که برم لالا...

ولی حالا که تا اینجا اومدید.بذارید یه کم از امشب بگم واستون.

اگه دلتون نخواد شام پلو و قیمه بادمجون داشتیم.تعریف از خود نباشه(والبته به نقل از دیگران)غذام مثل همیشه بی نظیر بود.جای همتون خالی...

ولی این پارسای خوشملم که الهی من فداش شم اصلا خوب غذا نخورد و من که اینجور مواقع به شدت پریشون میشم و عصبی تمام تلاشمو کردم که جلوی مهمونای عزیزم خوشتنداری کنم...

 

حالا بگذریم ...

سرتونو درد نمیارم.فک کنم ادما باید گاهی واقعا خودشونو به اون راه بزنن.چون شنیدم اگه مغذی ترین غذارو هم به زور به بچه بدیم کار یه تیکه نون خالی که اون با میل میخوره رو نمیگیره...ولی خدا واقعا بهمون توان خوب بودن ومعقول بودن رو در برابر این فرشته های ناز بده...ایشالله

 

ماشین لباسشوییم شروع به اواز خوندن کرده.یعنی  داره میگه خانووم پرتقالی بیا که من کارم با لباساتون تموم شد.

خب  دیگه من برم رختارو پهن کنم.بعدش مسواک ولالا.

البته حتما میدونید که قبل مسواک باید از نخ دنون هم استفاده کرد...

مطمئنا منم همین کارو میکنم...

شبتون بخیر.

 


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: شام عالی وبدقلقی های پارسای عزیزم

تاريخ : سه شنبه 13 خرداد 1393 | 2:10 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

این روزها ... گاهی صد بار دست های پارسا را می گیرم و نگاه می کنم . به
ناخن هایش ، بند های انگشتانش و به پوستش نگاه میکنم و می بوسمشان ...

  انگار خدا را در مشت های کوچک پسرم پیدا کرده ام . به چشم های او بوسه می زنم .به لبانش چشم میدوزم
  با او بازی می کنم و در آغوشش می فشارمش .

 

 «آرام درگوشش میگویم  می دانی چرا خدا تو رو به من داد ؟

برای این که روزی هزار بار ازاو تشکر کنم ...»


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: شکر خدا

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 17:4 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

 

 

توبزرگ میشوی وبزرگتر.... ومن هرروز دلتنگ روزهای کودکی ات میشوم

روزهای نوزادی .روزهایی که به غیر از آغوش من ماْوایی نداشتی.

دلتنگ روزهایی هستم که به سرعت سپری شد.

خیلی زود گذشت.روزی که خدا یک فرشته را به من هدیه داد تا زین پس نگهدار او باشم.

امانتدار خدا هستم تا از تو پاسداری کنم.

ازتو وزیباییهایت.

 هرروز که میگذرد عشق من به تو صدچندان میشود

 

توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم....

و شاید همین روزها غرق شوم...........

 

 


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: تو بزرگ میشوی و

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 16:49 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

فرزندم ،نورچشمم،پاره تنم...
توآمدی با لبخند شیرینت،باگرمای دلپذیرت،بانگاه بی نظیرت.
چگونه برایت از شادیم بگویم؟ازشوق دیدارت...از لحظه تولدت...
توآمدی وبه زندگیمان رنگ تازه ای دادی...چونان رنگ گلهای بهشتی با عطری دلاویز وبه غایت مدهوش کننده...
عظمت پروردگار رادرظرایف وجوددوست داشتنی ات می جوییم وخداراباتمام ذرات وجودمان می ستاییم...
محمد پارسای عزیزم در 22 دی ماه 1389 چشمان قشنگش را به دنیاگشود وبر من نام مادر نهاد.....

 


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پارسا جونم میمیرم واست مامانی

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 16:43 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

دیدین بعضی وقتها حسِ عجیبی به یه آهنگ پیدا می کنین؟ دوسش دارین؟ گیر میدین به همون تک آهنگ! از صبح که بیدار میشین تا آخرِ شب که لامپِ اتاقتون رو خاموش کنین ُ بخوابین، زیرِ لب می خونینش وبد جور دوسش دارین...انقد دوسش دارین که با تمام وجود به عشقتون تقدیمش میکنین...از همین حسا به این آهنگ توی وبم دارم!

 

و با همه ی وجودم به همسرم تقدیم میکنملبخندبوسهخجالتیچشمک

عزیزم خیییییییلی دوست دارملبخندقد یه دنیابوسهبوسهبوسه

 

 


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: اهنگ تقدیمی به همسرم

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 14:25 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

سلام دوستای خوبمبوسه

الان که دارم واستون مینویسم خیلی خیلی حالم بدهگریهاخه حواسم نبود تمام نوشته هامو پاک کردممتعجبگریهگریه.هر چی واسه این صفحه زحمت کشیده بودم توی یه لحظه ندونم کاریم از بین رفتفریاد.شووهر جونمم که خوابه و نمیشه فعلا ازش کمک گرفت.اخه خداییش همیشه میتونم روش حساب کنم واسه درست کردن خراب کاریامخجالتی

 

دوستای گل گلابم مجبورم فرض کنم که این صفحه رو تازه باز کردم تا یه ذره اعصابم اروم بگیرهمردد.چرا که چاره ای هم جز این ندارم.مردد.قول میدم با نوشته های مسحور کنندم بیام و همتونو حیرت زده کنمخندهولی خودمونیما عجب تمجیدی از خودم به عمل اوردم.ها ها ها...لبخندچشمکخنده

فعلا خداحافظی میکنم چون دارم  میمیرم واسه لالا.خنده

 

خوابای پرتقالی ببینیدچشمک


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: ندونم کاری های من

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 2:7 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن