تا حالا دقت کردید که توی مراسم عرفانی و روحانی و جاهای مقدس چرا شمع روشن میکنن؟
تا حالا به این فکر کردید که چرا روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردن شمع میگن آرزو کن؟
به نظرتون این کار بی دلیل انجام میشه؟
راز شمع چیه؟
جواب این سوال ها رو اگه بخوایم پیدا کنیم به یه نکته اول باید اشاره کنیم:
عالم خلقت اگه تجزیه بشه به چهار عنصر میرسیم: آب...آتش...باد...خاک...
و در دل این چهار عنصر شعور الهی وجود داره...
اگه موقع دعا کردن جایی باشیم که این چهار عنصر وجود داشته باشن استجابت
دعا به شدت اتفاق میفته...
شمعی که می سوزه این چهار عنصر رو با هم داره:
موم شمع:خاک...
شعله شمع:آتش...
دود شعله:باد...
موم ذوب شده:آب...
وقتی موقع دعا کردن به شمع در حال سوختن نگاه میکنی به شعور الهی متصل تر
میشی و درحالت آلفای ذهنی قرار می گیری...حالتی که در اون به شعور الهی و
خدای درونت وصل میشی...
و دعا به راحتی به عالم بالا میره و به استجابت میرسه اگه با قوانین خیر
هماهنگ باشه...
راز شمع اینه...
برای همین در محراب ها و مکان های مقدس برای دعا کردن شمع روشن میکنن و

روی کیک تولد شمع میذارن و لحظه فوت کردنش میگن آرزو کن...

 

 

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: راز شمع

تاريخ : شنبه 10 خرداد 1393 | 1:9 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

طنز دانشجو


یک دانشجوی عاشق سینه چاک دختر همکلاسیش بود.
بالاخره یک روزی به خودش جرات داد و به دختر راز دلش رو گفت و از دختره خواستگاری کرد.
.
.
.
اما دختر خانوم داستان
ما عصبانی شد و درخواست پسر رو رد کرد.
بعدم پسر رو تهدید کرد که اگر دوباره براش مزاحمت ایجاد کنه، به حراست میگه...

روزها از پی هم گذشت و دختره واسه امتحان از پسر داستان ما یک جزوه قرض گرفت و داخلش نوشت : ” من هم تو رو دوست دارم، من رو ببخش اگر اون روز رنجوندمت “
اگر منو بخشیدی بیا و باهام صحبت کن و دیگه ترکم نکن.
.
.
ولی پسر دانشجو هیچوقت دیگه باهاش حرف نزد.
.
.
چهار سال آزگار گذشت و هر دو فارغ التحصیل شدند. اما پسر دیگه طرف دختره نرفت.!!
.
.
نتیجه اخلاقی این ماجرا
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.
.
.

پسرهای دانشجو هیچوقت لای کتاب ها و جزوه هاشون رو باز نمیکنند.

کاریکاتور دانشجو


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: واقعا؟؟؟

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 3:17 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

الهی ....

اگر یک روز فراموش کردم خدای بزرگی دارم 

تو فراموش نکن بنده کوچکی داری...

...........................................

خدایا ما اگر بد کنیم، تو را بنده های خوب بسیار است

اما اگر تو مدارا نکنی ما را خدای دیگر کجاست ؟

...............................................

شادی امروزم رابه خاطر نادانی دیروزم از دست دادم

خداوندا نادانی امروزم را بگیر ،  

تا شادی های فردایم را از دست ندهم

...............................................

خدایا تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم

تو را بخشنده پنداشتم و گنه کار شدم


تو را وفادار دیدم و بی وفایی نمودم 

ولی هر کجا که رفتم سرشکسته بازگشتم

تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم


اما...

تو مرا چه دیدی که همچنان

بخشنده و توبه پذیر و مشتاق بنده ات ماندی؟؟؟

..........................................................

بخدا گفتم: " بیا جهان را قسمت کنیم،

آسمون واسه من ابراش مال تو،

دریا مال من موجش مال تو، ماه مال من خورشید مال تو ... ".

خدا خندید و گفت:  

" بندگی کن، همه دنیا مال تو ... من هم مال تو ... "


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: بندگی

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 3:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

آتشی نمى سوزاند “ابراهیم” را

و دریایى غرق نمی کند “موسى” را

مادری،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان “نیل” می سپارد

تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش

دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند

سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد

زندانیش می کنند ، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند

از این “قِصَص” قرآنى هنوز هم نیاموختی؟!

که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند

خدا نخواهد  ، نمی توانند

او که یگانه تکیه گاه من و توست پس ؛

به “تدبیرش” اعتماد کن ،

به “حکمتش” دل بسپار ،

به او “توکل” کن ؛

و به سمت او “قدمی بردار” ،

تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشینی


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 2:57 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

ناراحتید؟

غمگینید؟

احساس دلتنگی میکنید؟

من فقط به اندازه یک دعا

با شما فاصله دارم

با من حرف بزنید.

(خدا)


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پیامی از سمت خدا

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 2:53 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

مردی صبح زود از خواب بیدار شد تا نمازش را در مسجد بخواند

اما در راه مسجد زمین خورد و لباس هایش کثیف شد به خانه برگشت.

لباس هایش را عوض کرد و دوباره راهی مسجد شد.

و در همان نقطه مجددا زمین خورد!او دوباره به خانه برگشت

 یک بار دیگر لباس هایش را عوض کرد و راهی مسجد شد.

در راه مسجد با مردی که چراغی در دست داشت برخورد کرد

و هر دو راه مسجد را در پیش گرفتند. همین که به مسجد رسیدند،

ازمرد  چراغ به دست خواست تا به مسجد وارد شود و با او نماز بخواند،

اما مرد دوم از رفتن به داخل مسجد خودداری می کرد.

سوال کرد که چرا او نمی خواهد وارد مسجد شود و با او نماز بخواند؟

مرد دوم پاسخ داد :من شیطان هستم

من شما را در راه رفتن به مسجد دیدم و این من بودم

که باعث زمین خوردن شما شدم وقتی شما به خانه رفتید ،

خودتان را تمیز کردید و به مسجد بازگشتید،

خدا همه ی گناهان شما را بخشید.

 برای بار دوم، من باز شما را به زمین زدم،اما باعث نشد

 در رفتن به مسجد منصرف شوید. به همین دلیل

خدا همه ی گناهان خانواده ات را بخشید. من ترسیدم که اگر بار سوم

 شما را به زمین بزنم،

آنگاه خدا گناهان افراد محله تان را خواهد بخشید!

 بنابر این همراهتان آمدم تا مطمئن شوم به سلامت به مسجد میرسید.."


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: نماز در مسجد

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 2:51 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

                

     

 

  

 

                   


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: خیییلی نازن

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 2:33 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
پسـرم! گروهـی هستنـد که اگـر احترامشـان کنـی تـو را نـادان می‌داننـد و اگـر بی‌محلی‌شـان کنـی از گـزندشان بی‌امانـی. پس در احتـرام، انـدازه نگهـدار. سخت تریـن کـار عالـم محکـوم کـردن یک احمـق است. خـون خـودت را کثیـف نکـن. با کسـی که شکمش را بیشتـر از کتـاب‌هایش دوست دارد، دوستـی مکـن. هـان ای پسـر! در پیـاده رو که راه می‌روی، از کنـار بـرو. ملت می‌خواهنـد از کنـارت رد شوند!

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: وصیت لقمان

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 1:21 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از آن استفاده کنی بلکه فرمان است که راه به راه درست هدایت می‌کند. می‌دونی چرا شیشیه جلوی ماشین آنقدر بزرگه ولی آینه عقب آنقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می‌کشه که آتیش بگیره ولی سال‌ها طول می‌کشه تا نوشته بشه. تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می‌ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می‌ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت.
 
 

دوست‌های قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن
چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.

اغلب وقتی امیدت رو از دست می‌دی و فکر می‌کنی که این آخر خطه،
خدا از بالا بهت لبخند می‌زنه و میگه: آرام باش عزیزم، این فقط یک پیچه نه پایان.

وقتی خدا مشکلات تو رو حل می‌کنه تو به توانایی‌های او ایمان داری.
وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی‌کنه او به توانایی‌های تو ایمان داره.

شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید: ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟
او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.

وقتی شما برای دیگران دعا می‌کنید، خدا می‌شنود و آن را اجابت می‌کند
و بعضی وقت‌ها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است.

نگرانی مشکلات فردا را دور نمی‌کند بلکه تنها آرامش امروز را دور می‌کند.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: گذشته واینده

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 1:18 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

زندگی سخت نیست…

زندگی تلخ نیست…

زندگی همچون نت‌های موسیقی، بالا و پایین دارد

گاهی آرام و دلنواز، گاهی سخت و خشن

گاهی شاد و رقص آور، گاهی پر از غم.

زندگی را باید احساس کرد…

زندگی را باید با همان نت‌های بالا و پایین ساخت

تا که از تکرار خسته نشویم

تا که دل، گاهی شکستن را یاد بگیرد

تا جوانه‌ی احساس، گوشه قلب‌ها خشک نشود…


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : پنج شنبه 8 خرداد 1393 | 1:14 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 2:6 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

امروز ظهر شیطان را دیدم !

نشسته بر بساط صبحانه و آرام لقمه برمیداشت…

گفتم: ظهر شده، هنوز بساط کار خود را پهن نکرده ای؟ بنی آدم نصف روز خود را بی تو گذرانده اند… شیطان گفت: خود را بازنشسته کرده ام. پیش از موعد!

گفتم:… به راه عدل و انصاف بازگشته ای یا سنگ بندگی خدا به سینه می زنی؟

گفت: من دیگر آن شیطان توانای سابق نیستم. دیدم انسانها، آنچه را من شبانه به ده ها وسوسه پنهانی انجام میدادم، روزانه به صدها دسیسه آشکارا انجام میدهند. اینان را به شیطان چه نیاز است؟

شیطان در حالی که بساط خود را برمیچید تا در کناری آرام بخوابد، زیر لب گفت: آن روز که خداوند گفت بر آدم و نسل او سجده کن، نمیدانستم که نسل او در زشتی و دروغ و خیانت، تا کجا میتواند فرا رود، و گرنه در برابر آدم به سجده می رفتم و میگفتم که : همانا تو خود پدر منی ....!!!

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:46 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 


هَـمیشه بـآید کَسـی باشد

کـــہ مــَعنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد


هَـمیشه بـآید کسـی باشد


تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد


بـآید کسی باشد


کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد


کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد


کسی بـآشد


کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد


کسی بـآشد


کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن


بفهمد به توجّهش احتیآج داری


بفهمد کـــہ درد دارے


کـــہ زندگی درد دارد


بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ


بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران تنگــ شده استــ


همیشه باید کسی باشد


همیشه ...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:38 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

  

 یك بار دختری حین صحبت با پسری كه عاشقش بود، ازش پرسید:


چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

پسر:دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"‌دوست دارم


دختر:چطور میتونی بگی عاشقمی؟

پسر:من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت كنم

دختر:ثابت كنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی

پسر:باشه.. باشه!!! میگم... چون تو خوشگلی،
صدات گرم و خواستنیه،
همیشه بهم اهمیت میدی،
دوست داشتنی هستی،
با ملاحظه هستی،
بخاطر لبخندت،..

دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد

متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناكی كرد و به حالت كما رفت
پسر نامه ای رو كنارش گذاشت با این مضمون


عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا كه نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟
نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم

گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت كردن هات دوست دارم اما حالا كه نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم

گفتم واسه لبخندات، برای حركاتت عاشقتم
اما حالا نه میتونی بخندی نه حركت كنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم


اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره

عشق دلیل میخواد؟

نه!معلومه كه نه!!

پس من هنوز هم عاشقتم .....
:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»:»»


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:33 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


دختری درکتابخانه دانشگاه مشغول کتاب خوندن بود که پسر جوانی کنارش اومد وآرام ازش پرسید میتونم اینجا بشینم، دختر با صدای بلند گفت : من امشب خونه ات نمیام. همه دانشجویان که در کتابخانه بودند به پسرنگاه کردند و پسر شرمنده شد؛ ورفت گوشه ای نشست و مشغول مطالعه شد. پس ازمدتی دختر وسایلش جمع کرد وقتی داشت ازکتابخانه خارج میشد رفت ودر گوش پسرگفت : من روان شناسی خوندم میدونم کاری کردم خجالت زده بشی و پسر بلند دادزد اوه100 هزار تومان واسه یه شب زیاده. همه دانشجوها با نفرت به دختر نگاه کردند؛ پسرک چشمکی زد وگفت : منم حقوق خوندم میدونم چطور بی گناه رو گناه کار کنم .....--------------------------------------------------------


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: دختر و پسری در کتابخانه

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:30 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

همیشه به قلبتان گوش دهید

اگر چه در سمت چپ شما قرار دارد

همیشه راست خواهد گفت

…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•’
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
,•’``’•,•’``’•,.
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•......’
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…..............…,•’``’•,•’``’•,
...........…...…’•,`’•,*,•’`,•’
..............……....`’•,,•’`
…...…,•’``’•,•’``’•,
…...…’•,`’•,*,•’`,•’
...……....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
’•,`’•,*,•’`,•’
.....`’•,,•’

 

تنهــــــا چیــــــــزی که بایـد از زندگـــی آمــــوخت فقــط یــک کلمـــــــه اسـت * میگـــــــــــذرد * امـــــا دق میدهــد تا بگـــــــذرد

....................................................................................@@@@@..
..........................................................................................@........
.........................................................................................@........
.........................................................................................@.......
.........................................................................................@........
........................................................................................@.......
..................................................................................@@@@@..
.....................................@@@.......@@@...................................
...................................@@@@.....@@@@.............................
..................................@@@@@..@@@@@..........................
...................................@@@@@@@@@@........................
....................................@@@@@@@@@......................
.......................................@@@@@@@.....................
.........................................@@@@@.....................
............................................@@@.....................
..............................................@.....................
..................................................................
.........@................@.................................
.........@................@..............................
.........@................@............................
.........@................@..........................
..........@..............@........................
...........@............@......................
.............@........@...................
...............@@@....................

 

کسی که تو حرفاش زیاد میگه "بیخیال" بیشتر از همه فکر و خیال داره
فقط دیگه حال و حوصله بحث نداره !!!

_________♥♥♥♥♥♥♥♥__________♥♥♥♥♥♥
_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥_♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_____♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_______♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
____________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
______________♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
_________________♥♥♥♥♥♥♥♥♥
__________________♥♥♥♥♥♥
___________________♥♥♥♥
___________________♥♥
__________________♥♥
_________________♥
_______________♥
____________♥♥
__________♥♥♥
_________♥♥♥♥
_______♥♥♥♥♥♥♥
_______♥♥♥♥♥♥♥♥
________♥♥♥♥♥♥♥♥
__________♥♥♥♥♥♥♥♥
____________♥♥♥♥♥♥♥
_____________♥♥♥♥♥♥
_____________♥♥♥♥♥
____________♥♥♥♥
_________♥♥♥♥


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:18 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است،
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است،
كوه ناهموار را هم ميتوان هموار كرد،
حرف ناهموار را هموار كردن مشكل است
##################################################
ــــــــــــــ♥♥♥♥♥♥♥ـــــــــــــــ

¸.•´¸.•*¨) ¸.•*¨)
(¸.•´ (¸.•´ .•´ ¸¸.•¨¯`•
_____****__________****
___***____***____***__ ***
__***________****_______***
_***__________**_________***
_***_____________________***
_***_____________________***
__***___________________***
___***_________________***
____***______________ ***
______***___________***
________***_______***
__________***___***
____________*****
_____________***
______________*


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : چهار شنبه 7 خرداد 1393 | 1:17 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

☀ گـاهــی هـــم

نه برای اینکه، دنبال ازدیاد نعمتیم

نـه از تــرس

نـه از روی عـادتـــــ

نـه بــرای دل خـودمـان

و نـه بـه هـیـچ‌ خاطـر دیگر

تنها برای خاطـر دلِ ☀خــــدا☀

بـگـویــیــم ☀ الحــمــدلله ☀


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 11:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 10:55 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

روزي پادشاهی پس از يك بیماري طولاني و درمان بي نتيجه پزشكان دربار گفت: نصف قلمرو پادشاهی‌ام را به کسی می‌دهم که بتواند مرا معالجه کند.

 

تمام آدم‌های دانا دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد، اما هیچ یک ندانست كه چه ميشود كرد.

 

تنها یکی از مردان دانا گفت: فکر کنم می‌تواند شاه را معالجه کنم. اگر یک آدم خوشبخت را پیدا کنید، پیراهنش را بردارید و تن شاه کنید، شاه معالجه می شود.

 

شاه پیک‌هایش را برای پیدا کردن یک آدم خوشبخت فرستاد. آنها در سرتاسر مملکت سفر کردند ولی نتوانستند آدم خوشبختی پیدا کنند. حتی یک نفر پیدا نشد که کاملا راضی باشد.

 

آن کس كه ثروت داشت، بیمار بود. و آن که سالم بود در فقر دست و پا میزد، چنانچه اگر سالم و ثروتمند هم بود زن و زندگی بدی داشت. یا اگر فرزندی داشت، فرزندانش بد بودند. خلاصه هر آدمی چیزی داشت که از آن گله و شکایت کند.

 

آخرهای یک شب، پسر شاه از کنار کلبه‌ای محقر و فقیرانه رد میشد که شنید یک نفر دارد چیزهایی می‌گوید. شکر خدا که کارم را تمام کرده‌ام. سیر و پر غذا خورده‌ام و می‌توانم دراز بکشم و بخوابم! چه چیز دیگری می‌توانم بخواهم؟

 

پسر شاه خوشحال شد و دستور داد که پیراهن مرد را بگیرند و پیش شاه بیاورند و به مرد هم هر چقدر بخواهد بدهند.

 

پیک‌ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که پیراهن نداشت!!!     از لئو تولستوی


موضوعات مرتبط: صفحه اصلیاجتماعی
برچسب‌ها: داستانی جالب درباره ی خوشبختی

تاريخ : سه شنبه 6 خرداد 1393 | 10:14 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

بازم میگم یادتون نره به طب سنتی سر بزنیدا.

 

اونجا یه سری از تجربه های شخصیم رو گذاشتم.

 

فک کنم جالب باشه واستون.

 

از خوندنش ضرر نمیکنید.

 

قول میدم.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: برید تو این قسمت

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:50 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

سلام به مخاطبای دوست داشتنی خودم.

واقعا عاشششششقتونم.

میخام یه خبر خوب بدم بتون.البته اونایی این موضوع براشون جذابه که  نی نی دارن.اگه یه سر برید تو فهرست مطالبم متوجه میشید که موضوعی رو بش اضافه کردم و اون هم کودکانه هستش.مدتی بود که احساس میکردم یه چیزای دیگه هم باید اضافه کنم به وبم.مطالبی که هم به خودم کمک کن تا نی نی پرتقالیمو بیشتر بشناسم و هم راهنمام باشه که بتونم مادر خوبی واسه کوچولوی نازم باشم.امیدوارم شما یی که مامان یا بابا هستی هم از این مطالب استفاده کنی و راضی باشی.

باید قدر این فرشته های دوست داشتنیمونو بدونیم.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:5 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
داستان ایرانی ها در بهشت و جهنم  (به روایت جبرئیل و جناب شیطان) !!!
متن زیر را نه به لحاظ طنزی که در آن است بلکه بیشتر از جهت تدبر و تامل بر رفتار خودمان آورده ام. بنگریم با خود و دیگران چه کرده ایم و دیگران با این ..
آورده اند که ....
 یه روز جبرئیل میره پیش خدا گلایه میکنه که: آخه خدا، این چه وضعیه؟ ما یک عده ایرونی توی بهشت داریم که فکر میکنن اومدن خونه باباشون! به جای ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان! بجای پابرهنه راه رفتن کفش نایک و آدیداس درخواست میکنن. هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون 'بنز' یا 'ب ام و' یا 'تویوتا لکسوز' جائی نمیرن! اون بوق و کرنای من هم گم شده... یکی از همین ها دو ماه پیش قرض گرفت و رفت دیگه ازش خبری نشد! 

آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم... امروز تمیز میکنم، فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و هسته هندونه و پوست خربزه است! من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه میفروشن. چند تاشون کوپن جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن. چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن. یک سری شون حوری های بهشت را با تهدید آوردن خونه شون و اونارو "سرکار" گذاشتن و شیتیلی میگیرن. بقیه حوری ها هم مرتب میگن ما رو از لیست جیره ایرانیها بردار که پدرمونو درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شدیم و از ریخت افتادیم.
اتحادیه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نمیخوان به دیدن زنان ایرانی برن چون اونقدر آرایش کردن و اسپری مو و ماسک و موس و . . . به سرشون زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده و فیوزش سوخته در ضمن خانمهای ایرونی از غلمانها مهریه و نفقه میخوان. بعضی از اونها هم رفتن تو کار آرایش بقیه و کاسبی راه انداختن: موهاشون رو هزار و یک رنگ میکنن، تتو میکنن، ناخن میکارن و از این جور قرتی بازیها
هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن و دوباره مردن. چند پزشک ایرونی هم بند کردن به حوری ها که الا و بلا بیایید دماغاتونو عمل کنیم، گونه بکاریم، ساکشن کنیم و از این کلک ها . . .
 
خدا میگه: ای جبرئیل! ایرانیها هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نیست! برو یک زنگی به شیطون بزن تا بفهمی دردسر واقعی یعنی چی!!!

 
جبرئیل میره زنگ میزنه به جناب شیطان... دو سه بار میره روی پیغام گیر تا بالاخره شیطان نفس نفس زنان جواب میده: جهنم، بخش ایرانیان بفرمایید؟
جبرئیل میگه: آقا مثل اینکه خیلی سرت شلوغه؟
شیطان آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه... این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! میخوام خودمو بازنشست کنم. شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن! 
تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!... حالا هم که... ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!! 
جبرئیل جان، من برم .... اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن... 
یک عده شون بازار سیاه مواد سوختی بخصوص بنزین راه انداختن. 
چند تا پزشک ایرونی در جهنم بیمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبلیغ میکنن و این شدیدا ممنوعه.
چندتاشون دفتر ویزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر میکنن. بلیت جعلی یکطرفه بهشت هم میفروشن. 
یک سری شون وکیل شدن و تبلیغ میکنن که میتونن پیش نکیر و منکر برای جهنمی ها تقاضای تجدید نظر بدن.
چند تاشون که روی زمین مهندس بودن میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم. دارن امضا جمع میکنن که پل باید پهن تر بشه. 
چند هزار تاشون هم هر روز زنگ میزنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس سفارتهای کانادا و آمریکا رو میپرسن چون میخوان مهاجرت کنن. 
هر روز هزاران ایرونی زنگ میزنن به اطلاعات و تلفن آتش نشانی و اورژانس جهنم رو میخوان. 
الان مراجعه داشتم میگفت ما کاغذ نسوز میخواهیم که روزنامه اپوزیسیون بیرون بدیم. 
ببخش! من برم، بعدا صحبت میکنیم... چند تا ایرونی دارن کوپون جعلی کولر گازی و یخچال میفروشن... برم یه چماقی بچرخونم.

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: وای از دست ایرونیا تو اون دنیا

تاريخ : دو شنبه 5 خرداد 1393 | 1:30 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

دختر باش!
دخترونه ناز کن!
دخترونه فکر کن!
دخترونه احساس کن!
دخترونه استدلال کن!
دخترونه زندگی کن!
اما بدون غم رو به اشتباه توی فرهنگ دخترونه ی تو جا دادن!
عاشق شو، که زندگی کنی!
یک عمر، زندگی کنی!
اما حواست باشه،

با حسای الکی که این روزا به عشق تعبیر می شه،
به زندگیت کوچکترین خدشه ای وارد نکنی!
دختر باش، و افتخار کن که دختری.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : یک شنبه 4 خرداد 1393 | 3:55 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

چي مي شد اگه خدا امروز وقت نداشت به ما برکت بده، چرا که ما وقت نکرديم ديروز از او تشکر کنيم.

 

 چي مي شد اگه خدا فردا ديگه ما را هدايت نمي کرد، چون امروز اطاعتش نکرديم.

 

 چي مي شد اگه خدا امروز با ما همراه نبود، چرا که ديروز قادر به درکش نبوديم.

 

 چي مي شد که ديگه شکوفا شدن گلي را نمي ديديم، چرا که وقتي خدا بارون فرستاده بود گله کرديم و شکر نکرديم.

 

 چي مي شد اگه خدا عشق و مراقبتش را از ما دريغ مي کرد، چرا که ما از محبت ورزيدن به ديگران دريغ کرديم.

 

 چي مي شد اگه خدا در خانه اش را مي بست، چرا که ما در قلب هاي خود را بسته بوديم.

 

 چي مي شد اگه خدا امروز به حرف هامون گوش نمي کرد، چون ديروز به دستوراتش خوب عمل نکرديم.

 

 چي مي شد اگه خدا خواسته هايمان را بي پاسخ مي گذاشت، چون به يادش نبوديم.

 

واقعا چی میشد اگه  خدا   بنده هاش  را  فراموش  میکرد؟؟؟؟؟؟؟؟


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : یک شنبه 4 خرداد 1393 | 3:52 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

از من می پرسی چرا این روزها انقدر آرامم 

ومن لبخند می زنم

آخر تو بگو مگر

آرامش كنار تو دلیل هم می خواهد ؟!

 

اس ام اس

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : یک شنبه 4 خرداد 1393 | 3:47 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

از بس مینویسن که "یه شوهرم نداریم" و "یه دوست پسرم نداریم"، اینارو مینویسم تا مشت محکمی بر دهانشان باشد و بگوییم که: "یه شوهر داریم!" :دی
یاد بگیریم تو زندگی مشترک خوبی های طرف مقابلمونو ببینیم و یادمون باشه که "ما" هستیم و ضعف های طرف مقابل به نوعی ضعف خودمونه! یاد بگیریم همو اصلاح کنیم، دوست هم باشیم، خونواده طرف مقابل هم خونواده خود ماست و خیلی چیزای دیگه!یه شوهر دارم...

میگه دلم یه کلبه میخواد تو جنگل، یه کلبه مستحکم و خیلی گرم با وسایل چوبی و شومینه! برف اومده باشه و منم تو کلبه باشم... بعد یهو انگار یه چیز مهم یادش اومده باشه، میگه: ولی تو هم باشی ها! بی تو نمیرم! :)

 

یه شوهر دارم...

دارم ظرف میشورم، میاد دستشو میگیره جلوی آب و یه گوجه سبز میشوره! میخوام دعواش کنم که الان چه وقته این کاره که میبینم روش نمک میزنه و میذاره تو دهن من :)

 

یه شوهر دارم...

تا گیره های موهامو در میارم میذارم زمین، لحظه ای بعد میبینم برداشته زده به موهاش و ادای من رو به طرز عشوه ناکی (!) درمیاره!!

 

یه شوهر دارم...

از بیرون که اومدم خونه دیدم، پرده ها رو درآورده و داخل ماشین داره شسته میشه، ملافه ها همه آماده شست و شو بود، وسائل اتاق خواب بیرون بود تا اتاق تمیز بشه و ... و تازه وقتی میخواستم وارد خونه بشم گفت "دعوام نکنی ها! به هم ریختم!"... ولی نمیدونه که یه عالمه حس خوب ریخت تو دلم...

 

یه شوهر دارم...

سر به سرش گذاشتم، بعد رفته تو حمام، میگه "ای سوسکهااااااااا! مرا در آغوش بگیرید! همسرم منو دوست نداره! واییییی! آآآآیییییی" :)))

 

یه شوهر دارم...

قرار بود سر راه نون بگیرم. یادم رفته بود! زیر دوش بودم که صدا زد "نون گرفتی؟!" و با پاسخ منفی من مواجه شد! از حموم که اومدم بیرون، نون گرفته بود و شام هم حاضر بود. گفتم "معذرت می‌خوام". گفت "نه بابا! اصن بهتر شد! زباله‌ها رو هم گذاشتم بیرون!"

آخه مثبت‌نگری و خوش‌اخلاقی در چه حد؟؟!!

 

یه شوهر دارم...

حلقه شو جا گذاشته، زنگ زده قبل از این که من برم خونه و ببینم، اعتراف میکنه که بعدا دعواش نکنم! :)))

 

یه شوهر دارم...

زنگ زدم بهش، کلی که حرف زدم تازه گفتم بقیه ش بمونه اومدی خونه! بعد یهو میگه "عزیزم میشه همشو بنویسی واسه خودت، بعد چکیده شو دربیاری در 10 خط به من بگی؟!" :|

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: شوهر به این ماهی

تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 | 2:28 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

ن و شوهر پیری با هم زندگی می کردند.
پیر مرد همیشه از خروپف همسرش شکایت داشت و پیرزن هرگز زیر بار نمی رفت و گله های شوهرش رو به حساب بهانه گیری های او می گذاشت.
این بگو مگوها همچنان ادامه داشت تا اینکه یک روز پیرمرد برای اینکه ثابت کند زنش در خواب خروپف می کند و آسایش او را مختل می کند ضبط صوتی را آماده کرد و شبی همه سر و صدای خرناس های گوشخراش همسرش را ضبط کرد.
پیر مرد صبح از خواب بیدار شد و شادمان از اینکه سند معتبری برای ثابت کردن خروپف های شبانه او دارد به سراغ همسر پیرش رفت و او را صدا زد، غافل از اینکه زن بیچاره به خواب ابدی فرو رفته بود!
از آن شب به بعد خروپف های ضبط شده پیرزن، لالایی آرام بخش شبهای تنهایی او بود!

¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´o¶$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$¶¶¶
¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶$$$$¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´7¶$$$$¶¶¶¶¶$$$¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
¶´´´´1¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¢´´´¶¶$$$$¶¶$$¶¶$$¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
¶´´´¶¶¶¶¶$¶¶¶¶¶¶¶¶1´´¶¶¶$$$$$$$$$$$$¶¶¶¶¶¶$¶¶
¶´¶¶¶¶$$$$$$$$??¶¶¶¶´´´¶¶$$$$$$$$$$$$$$$¶$¶¶¶
¶¶¶¶¶¶$$$$$$¶$$$$$¶¶¶´´¶¶$$$$$$$$$$$$$$$$$$¶¶
¶¶¶¶$$$¶¶¶¶¶¶¶$$$$¶¶¶$´¶¶¶¶$$$$$$$¶¶¶¶¶$$$$¶¶
¶¶¶¶$$$¶$$$$¶$$$¶¶¶¶¶¶¶¶¢¶¶¶¶$¶¶¶¶¶$????????¶
¶¶¶$$$$¶$$$$¶$$$$$$$$$$¶´´o¶¶¶¶¶¶¶??$$$$$¶¶¶¶
¶¶¶¶$$$¶¶$¶¶¶¶$$$$$$$$¶¶¶´´´¶¶¶7´$$$¶$¶¶$$$¶¶
¶¶¶¶$$$$$$¶$$¶$$$$$$$$$¶¶´´´´´´´¢¶¶$$$$$$$$¶¶
¶¶¶¶¶¶$?$$¶$$$$$$$$$$$$$¶¶´´oo´´¶¶$$$¶$$$$$$¶
¶´¶¶¶¶¶$$$$$¶¶¶¶¶¶¶$$$¶¶¶¶¶´7´7¶¶$$$$$$$$$$$¶
¶´´´¶¶???$???$¶¶$$$¶¶¶¶¶¶¢´´´¶¶¶¶$¶¶$$$$$$$$¶
¶´´´?¶$$??$$$??¶¶$$$¶¶o´´´´´¶¶¶$$$$$$$$$$$$¶¶
¶´´´´¶¶$$?$?$$?$¶¶¶¶¶?´´´´¢¶¶¶$$$$$$$$$$$¶¶$¶
¶´´´´o¶¶$?$$$???$¶¶¶¶´´´?¶¶¶$$$$$$$$$$$$$¶$$¶
¶´´´´´¶¶¶$$$$??$?¶¶¶¶´¶¶¶¶$?$$$$$¶¶¶$$$$¶$$$¶
¶´´o¶¶¶$¶¶¶¶$$?$??¶¶´´¶¶¶$$$$$$$$$$$$$¶¶$$$$¶
¶¶¶¶¶¶$$$$¶¶¶$??$$¶´´´¢¶¶$$$$$¶$$$$$$¶¶¶$$$$¶
¶¶¶$$$$$$$¶¶¶¶$$$$¶¶1´´¶¶?$$$¶$$$¶$$$$$$$$$$¶
¶¶$$??$$$¶$$$¶¶$$$$¶¶¶´¶¶$$$$$$$$$$¶¶$$$$$$$¶
¶???$$$$$$$¶¶$$$$$$?¶¶¶¶¶$$¶¶$$$¶¶¶$$$$$$$$¶¶
¶$¶$$$$$$$$$¶¶$¶$$$$$$$$$$$¶¶$$$$¶$$¶¶¶$$$$$¶
¶$$$$$$¶$$$$¶$¶¶$¶$$¶¶$$$$$$$$$¶¶$$¶$$$¶$$$$¶
¶$$$$$$¶$$$$¶$$¶?¶$$$$$$$¶$$$$$$¶$$¶$$$¶$$$$¶
¶¢¶¶$$$¶$¶¶¶¶¶$$¶¶$$$¶¶$$$$$$$$$¶¶$$$$¶¶¶$$$¶
¶¢$¶$$$$$¶$$$$$$¶¶$¶¶¶¶$$$$$$¶¶¶$$$$$$$¶¶¶¶¶¶


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 | 1:13 | نویسنده : بانوی پرتقالی |


خداوند موجودی قوی خلق کردونام اورا گذاشت مرد...

از او پرسیدند آیا راضی هستی؟؟

گفت نـــــــــــــــــــه...

خداوند پرسید چـــــــــــه میخواهی...؟؟؟

گفت: آینه ای میخواهم که در آن بزرگی خود را ببینم...

تکیه گاهی میخواهم که در هنگام خستگی وآزردگی

بر آن تکیــــــــــــــــــه زنم وآرامش پیدا کنم...

کسی که همدم لحظات تنهایی ام باشـــــــــــد...

نقابی میخواهم که در هنگام ضرورت پشت آن مخفی شــــــــــم...

کسی که زیبایی اش چشمم را نوازش دهــــــــــــد...

اندیشه ای میــــــــــــخواهم که در آن غوطه ور گردم...

وچراغی که با آن هدایـــــــــــــت و راهنمایی شــــــــــم...

و ایـــــــــــــنجا بـــــــــــود که خداوند زن را خلـــــــــــق کرد!!!


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : شنبه 3 خرداد 1393 | 1:0 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

دختران با حجاب به اینا میگن !! +عکس


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: حجا ب و ببین

تاريخ : جمعه 2 خرداد 1393 | 2:7 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

     








موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: خطای دید

تاريخ : پنج شنبه 1 خرداد 1393 | 3:38 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﯽ ﺑﺒﺨﺶ

ﮐﻪ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ

ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺣﺴﺮﺗﯽ می گذاری ﺑﺮ ﺩﻟﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ!

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : پنج شنبه 1 خرداد 1393 | 3:37 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

گویند خدا دو جا از کارهای بندگانش خنده اش می گیرد!

اول اینکه وقتی اراده می کند کسی را به زمین بزند و بقیه

میخواهند او را بلند کنند ودوم اینکه وقتی کسی را میخواهد

دستش را بگیرد وبلندش کندو بقیه سعی می کنند او رابه زمین بزنند

پس خدایا به بزرگیت دستم را بگیرکه اگر تو دستم را بگیری

دیگر هیچ کس مرا دست کم نمی گیرد...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: خنده ی خدا

تاريخ : جمعه 26 ارديبهشت 1393 | 16:38 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

رسول خدا (ص) فرمود:

در شب معراج رسيدم به ملائكى كه ايستاده بودند

و سرهايشان به زير بود و عجب آنكه عضوى

از اعضاى ايشان كه حمد خدا را نكند نبود،

پرسيدم: اينها كه هستند؟

جبرئيل عرض كرد:

از اول خلقت تا حال

 از عظمت خدا سر بلند نکرده اند...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: شب معراجملائک

تاريخ : جمعه 26 ارديبهشت 1393 | 16:34 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

روزی  که تو  آمدی  به  دنیا  عریان

                                     جمعی به تو خندان و تو بودی گریان

کاری بکن ای دوست که وقت رفتن

                                     جمعی به تو گریان و تو باشی خندان

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: خندان وقت رفتنگریان وقت امدن

تاريخ : جمعه 26 ارديبهشت 1393 | 16:29 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

ای فرزند آدم حاجت از من می طلبی ولی من

بر آورده نمی کنم ،چرا که به منافع تو آگاهم

  سپس تو نسبت به خواسته ات اصرار می کنی ،

در نتیجه آنچه که می خواهی به تو می دهم .

آنگاه از همان داده هایم بر معصیت و گناه کمک می جوئی .

پس اراده می کنم که آبروی تو را بریزم .

و تو دست به دعا بلند می کنی .و من آبروی تو را

حفظ می کنم . چقدر با تو با خوبی برخورد کنم

و تو چقدر با بدی و زشتی با من معامله می کنی .

نزدیک است نسبت به تو به گونه ای خشمگین شوم

که بعد از آن هیچگاه راضی نگردم .

(حدیث قدسی)


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: حدیث قدسیدعا

تاريخ : جمعه 26 ارديبهشت 1393 | 16:24 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

بازخوانی اعترافات "ریک فرانکونا" فرمانده آمریکایی محورهای فاو و شلمچه
"نادر طالب‌زاده" مجری برنامه راز، در برنامه تلویزیونی امشب خود، با سرهنگ "ریک فرانکونا" فرمانده آمریکایی محورهای فاو و شلمچه مصاحبه کرد. وی وابسته نظامی ارتش آمریکا در بغداد بود در زمان جنگ ایران و عراق و تخصص وی در حوزه های اطلاعاتی بود و تا آخر جنگ 8 ساله ایران و عراق در جنگ فعال بوده است.

دلیل این مصاحبه برمی گردد به مطلبی که نشریه "فارین پالیسی" در خصوص انتشار اسناد همکاری آمریکا و عراق در بمباران شیمیایی ایران منتشر کرد و از سرهنگ فرانکونا به عنوان شاهد ماجرا در آن مطلب نام برده می شود.

در گزارشی که در فارین پالسی منتشر می شود آقای فرانکونا اعتراف می کند که آمریکا قبل از حمله شیمیایی عراق به ایران از این ماجرا خبر داشته است که در مصاحبه ای که آقای طالب زاده با وی می کند وی از این اعتراف عقب نشینی می کند و می گوید که ما بعد از حمله خبر دار شدیم.



متن زیر مصاحبه آقای طالب زاده با سرهنگ فرانکونا در برنامه راز است:


موضوعات مرتبط: صفحه اصلیسیاسی
برچسب‌ها: امریکاسلاح شیمیایی

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 26 ارديبهشت 1393 | 9:33 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

مـردی با خودش زمزمه کرد : خدایا با من حرف بزن... بلبلی شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید!
فریاد برآورد خدایا با من حرف بزن ، آذرخش در آسمان غرید... اما مرد گوش نکرد!
به اطراف خود نگاه کرد و گفت :خدایا بگذار تو را ببینم... ستاره ای درخشید اما مرد ندید!
مرد فریاد کشید یک معجزه به من نشان بده نوزادی متولد شد... اما او همچنان توجهی نکرد!
پس مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا مرا لمس کن تا بدانم اینجا حضور داری!
در همین زمان خداوند پایین آمد و انگشتان مرد را لمس کرد
اما مرد پروانه را با دستش پراند و به راهش ادامه داد . . . امـــان از غفلـــت

افسران - امــــان از غفلـــت...


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی

تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 | 19:8 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
اذکاری برای افزایش نعمت های الهی!
از پیامبر روایت شده است که ایشان بیان داشته اند:

هر کس که بخواهد زندگانی اش غرق در نعمت گردد به اذکار ششگانه در مواقع گوناگون بپردازد که آن ها چنین می باشند:

1- آن که در آغاز هر کار بگوید: بسم الله الرحمن الرحیم؛2- چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد بگوید: الحمدلله ربّ العالمین؛3- چون خطا و لغزشی از او سر زد بگوید: استغفرالله ربّی و اتوب الیه؛4- چون به غم و اندوهی دچار شد بگوید: لاحول و لاقوّة اِلا بالله العلیّ العظیم؛5- هرگاه برنامه ریزی برای انجام کاری نمود بگوید: ماشاءالله کان (اِن شاءالله)؛6- و چون از ستمگری ترس داشت بگوید: حسبنا الله و نعم الوکیل
 
افسران - مفید و کاربردی | میخوای نعمتت زیاد بشه این مطلب رو بخون!

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیرزق

تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 | 19:5 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

دنیای واقعی مانند دنیای مجازی نیست كه
وقتی برایشان لایك میزنی برایت لایك بزنند،
به قولی توی دنیای واقعی لایك،لایك نمی‌آورد،
پس خوب حواست را جمع كن كه
گوشه‌ی قلبت برای چه كسی تیك ِ لایك را میزنی ! 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیجوانان

تاريخ : سه شنبه 16 ارديبهشت 1393 | 18:50 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن