سلام عزیزای من. خوبید؟

دلم میخواد خیلی بیشتر از اینا براتون بنویسم ولی خب واقعا گاهی فرصت ندارم و البته گهگاهی هم حس وحال.ولی همیشه دلتنگتونم.دلتنگ اون روزایی که انقدر وقتم آزاد بود,  دم به ثانیه پای نت بودم گاهی مینوشتم و گاهی کپی میکردم ولی این روزا به طرز دلچسبی سرم شلوغه  روزایی که پارسای قشنگم و میبرم مهد و بعد با عجله و شتاب سوار اتوبوس میشم تا مبادا از تایم کلاس بافتنیم بگذره و من دیر برسم , تا ساعت 12, وبعد بدو بدو به سمت ایستگاه اتوبوس و 2باره سمت مهد که جیگرمو ببینم و با هم بریم خونه, تا برسیم خونه نزدیک 2 میشه وتا ناهار بخوریم و کمی خونه رو مرتب کنم وشاید گاهی چرتی هم بزنم شوشو اومده.تایمی رو هم با شوشوی نازنینم گپ میزنیم,میوه ای میخوریم و خوش میگذرونیم. وبعد کمی درس خوندن و انجام کارای عقب افتاده و تمرین اونچه که یاد گرفتم در زمینه ی بافتنی,وحالا 2 باره نوبت به آماده کردن شام و سرو کله زدن با نی نی پرتقالیمو, کمی دیدن فیلم, البته دور هم.وباز 2باره وقت خواب...تکرار و تکرار ....ولی لذت بخش...خدایا شکرت به خاطر هر آنچه که بهم دادی,ومطمئنم که باز هم میدی چون تو خیلی بزرگی و زیبا...

شنبه عروسی پسر خالمه,عاشق عروسی ام به خصوص عروسیایی که میتونم توش برقصم,اصلا دوس ندارم توی یه چنین فضاهایی چسبیده باشم به صندلی, خداییش اصلا فاز نمیده.ایشالله همیشه جمع شدناتون پر از شادی باشه...آمین....تا 2 ساعت دیگه باید آماده شم و همراه پاسا بزنم بیرون,آخه لباس دادم خیاط برای عروسی.بالاخره امروز آماده شد خدا کنه همون جوری شده باشه که دلم میخاد . بعدش باید پارسا رو ببریم دکتر کمی حال نداره و از اون جایی که قصد سفر هم داریم به جاست که توی این مورد تعلل نکنیم چرا که واقعا بیماری بچه توی مسافرت دردسرآفرینه..والبته بخش جذاب امروز رفتن به مرکز خریده, خرید کردن خداییش خیلی جذابه مخصوصا اگر که جیبتم پر پول باشه.پارسای عشقم واسه ی پاییز هیچ لباسی نداره میخوایم بریم واسش چند دست لباس بگیریم ومن هم یک تاپ مجلسی واسه ی مراسم پاتختی پسر خالم...تا ببینیم چی پیش میاد...الهی به امید تو.....

 

به امید روزهای قشنگ برای من و تو....


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیمهمونیعروسیخریدمهد کودکشاممیوهنی نی

تاريخ : یک شنبه 22 شهريور 1394 | 12:24 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

سلام 

 

امشب خیلی خوش گذشت .دایی کوچیکم به افتخار تولد فرزند دومش یه مهمونی گرفته بود و همه ی فامیل و دعوت کرده بود . توی یه تالار شیک وپیک ..

واقا دمش گرم با این کارش حسابی خوشحالمون کرد ...دوباره بعد از مدتی تونستیم همدیگرو ببینیم و حسابی گپ بزنیم .فقط جای عزیز و آقا جونم خالی بود .که اگه بودن همه چیز تکمیل میشد البته جای داداش کوچیکه ی خودمم واقعا خالی بود. طفلی سرما خورده بود و نتونسته بود بیاد. از نی نی کوچولوی نازی که به یمن قدومش مهمونی برگزار شده بود که همین بس که مثل یه عروسک جوندار بود . واقعا کوچولو موچولو بود خیلی ریز بود این پسر دایی فنقلی ...

 

مدتیه رفتم تو نخ گوشی موبایل .دلم میخاد گوشی قدیمیمو عوض کنم و به اصطلاح به روز بشم . پارسا هم که تو منگنه گذاشتتمون که الا و بلا من تبلت میخام . امیدوارم بتونم به جای تبلت یه تلفن همراه لوکس بگیرم . فعلا من باید برم چون خیلی خوابم میاد .

شب خوش.


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالینوزاد تبلتموبایلمهمونی

تاريخ : پنج شنبه 22 آبان 1393 | 1:32 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

فردا شب مهمون دارم .خانواده ی دوست وهمکار شوشو .دوستشون دارم چون بسیار آدمای خونگرم و با محبتی هستن . امروز صبح کهاز خواب بلند شدم اولین کاری که پی اش رو گرفتم بعد از صبحونه خوردن, آماده کردن وسایل برای تهیه ی ترشی بادمجون شکم پر بود. اصلا خوش ندارم مهمونیم بدون تکمیل ظرف ترشیم برگزار بشه . ترشی بامیه .سیر, لبو وکلم داشتم ولی ظرف مخصوص ترشیم 6 تا خونه داره ومن همیشه توی هر کدوم از این خونه ها مدل متفاوتی از دیگری رو پرمیکنم.

کلاه بادمجونا رو گرفتم و قابلمه رو پر از سرکه کردم .همراه با کمی زردچوبه و نمک ,وقتی به قل افتاد بادمجونا رو 3 تا 3تا توی سرکه ی در حال جوش گذاشتم برای هر دور هم 10 دقیقه تامل کردم.بعد از 10 دقیقه اونهارو داخل ابکش قرار دادم تا هم سرکه ی اضافیش خارج بشه وهم کمی از حرارتش کاسته شه .در این فاصله توی ظرف دیگه ای مرزه وترخون ونعنا رو مخلوط کردم (بهتره که تازه باشه ولی من تازشو نداشتم)کمی فلفل خشک و نمک وگلپر آسیاب شده به همراه هویج رنده شده رو بش اضافه کردم(میتونه هویج نداشته باشه_سلیقه ایه),بعد از خنک شدن بادمجونا ,شکمشونو با چاقو پاره کردم و توشو از مواد پر کردم(الان که دارم این مطالب و براتون تایپ میکنم یادم افتاد که تو این مرحله نمک داخل شکمشون نریختم . وای خدای من ... خدا کنه بد نشده باشه.وگرنه جلوی مهمونامون کلی خجالت زده میشم).

...

امروز کلی کار داشتم که الان حوصلم نمیکشه دونه دونه واستون شرح بدم _مطمئنم شما هم براتون خیلی مهم نیست_.

عادت ندارم کارامو حواله کنم به روز مهمونی. چون اصلا دوست ندارم از فرط خستگی ناشی از کارا, مجبور به لبخندی تصنعی و خمیازه های پی در پی بشم. دوس دارم جلوی مهمونام سرحال و با نشاط باشم .میخام سفرمو با مرغ پخته شده به همراه سس پرتقال و خورشت به پهن کنم . امیدوارم مثل همیشه عالی از آب در بیاد_چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دلم میخواد از خودم بتعریفم..........حسود.........._

 

ولی جدی میگما حسودی کار بدیه...خب تو هم برو رو دست پختت کار کن...نمیمیری که جوجو ...

 

داره دیر میشه.باید برم لالا.

شبتون خوش ...


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیترشیمهمونیحسادتترشی بادمجون شکم پر

تاريخ : پنج شنبه 1 آبان 1393 | 1:6 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
همیشه وقتی مهمونی ها تموم میشه، حس غریبی دارم
چه برسه به این دفعه که مهمونی خدا داره تموم میشه . . .
 
 
 
 
وقتی یادم میاد خیلی ها بودن که پارسال آخرین ماه رمضونشون رو تجربه کردن، دلم میگیره….
آخه شاید این بار نوبت من باشه که آخرین مهمونی ماه رمضون رو تجربه کنم…
 
 
 
 

موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیمهمونیخدارمضان

تاريخ : دو شنبه 6 مرداد 1393 | 19:3 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن