Image result for ‫تصاویری در باره ی پدر‬‎

یک تحویلدار بانک میگفت
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﯾﻪ ﻗﺒﺾ ﺍﻭرد تا ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کنه .
ﮔﻔﺘﻢ: ﻭقت ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺳﺎﯾﺖ ﻫﺎﺭﻭ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﺑﯿﺎﺭ!
ﮔﻔﺖ: حالا چون من بچه ام اینو میگی، ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭمم ﻫﻤﯿﻨﻮ ﻣﯿﮕﯽ؟ !
ﮔﻔﺘﻢ:فرقی نمیکنه ! ﺳﺎﯾﺘﻮ ﺑﺴﺘﯿﻢ ﭘﺴﺮ ﺟﺎﻥ !

رفت، ﺑﺎ ﯾﻪ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﻭﻣﺪ ﻟﺒﺎﺳﻬﺎﯼ کهنه ﻭ ﭼﻬﺮﻩ ﺭﻧج دیدﻩ ای داشت،
ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺑﺎﺑﺎﺷﻪ ...
ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻪ ﻗﺼﺪ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﺗﺤﻮیلش ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻗﺒﺾ ﻭ ﭘﻮﻟﺸﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭼﺸﻢ ﺗﻪ ﻗﺒﻀﻮ ﻣﻬﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻬﺶ ..
ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻪ ﮐﺸﻮ ﻓﺮﺩﺍ ﺻﺒﺢ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﻢ ...

ﭘﺴﺮﻩ ﮔﻔﺖ ﺩﯾﺪﯼ ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﻬﺶ !
ﺑﻌﺪﺵ ﺧﻨﺪﯾﺪ ...
ﺑﺎﺑﺎﺵ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ ﺑﺮﻭ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭ ﻣﻦ ﻣﯿﺎﻡ...

ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺍﺯﺕ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺟﻠﻮﯼ ﺑﭽﻢ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﮐﺮﺩﯼ !
.
.
.
ﺍﺯ ﺩﯾﺪﮔﺎﻩ ﺑﭽﻪها ﭘﺪﺭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩﯾﻪ ﮐﻪ ﺣﻼﻝ ﻣﺸﮑﻼﺗﻪ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺗﺮﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﻮ ﺩﻧﯿﺎﺳﺖ!
ﭘــﺪﺭ است که ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ ﺟﺎﻳﻲ ﻧﺪﺍﺭد ﻭ ﻫﻴﭻ ﭼﻴﺰ ﺯﻳﺮ ﭘﺎﻳش ﻧﻴﺴﺖ ....
ﺑﻲ ﻣِﻨَﺖ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﻏﺮﻳﺒﮕﻲ ﻫﺎﻳش ﻣﻲ ﮔﺬﺭد ﺗﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎﺷد ...
ﻭ ﭘﺸﺖ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﻳش ﻓﻘﻂ ﺳﮑﻮﺕ ﻣﻲ ﮐﻨد...

خدایا بالاتر از بهشتت چه داری برای زیر پای پدرم میخواهم....♥️

سلامتی همه پدرهای درقیدحیات و شادی روح پدرهای سفر کرده صلوات.


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقایپدرتکیه گاهاحترامبانک

تاريخ : یک شنبه 4 مرداد 1394 | 11:53 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

حسابی خوابم میاد ولی خب باید بیدار بمونم تا سحر .آخه یه مهمون عزیز داریم, پدر نازنینم ...افطار اومدن اینجا.همیشه از اومدنش خیلی خوشحال میشم.آخه پدر واسه ی یه دختر,همه چیزشه,خدا سایه ی هیچ پدری رو از سر دخترش کم نکنه,ولی جای مامانم خیلی خالیه ,قربونش برم چون راهش دوره نمیتونه زیاد بیاد خونمون,خب به تبعش ما هم نمیتونیم بریم خیلی.ولی فکر کنم ما داریم کوتاهی میکنیم,به نظرم طول راه نباید مانع رفتنمون بشه.دوس دارم آخر هفته حتما بریم پیشش. واقعا دلتنگش هستم. آهای خانومایی که پدرو مادراتون توی شهر خودتون هستن...خداییش بترکونید و تا میتونید از بودن در کنارشون لذت ببرید.

بذارید از صبح که بیدار شدم واستون بگم,البته صبح که نه, دیگه ظهر بود...ساعت 12 از اون دنیا اومدم توی اتاقم, بعد از کمی کش اومدن پاشدم  و رفتم توی هال,چشمم افتاد به یه کیسه ی پر از آلبالو, همچین بگی نگی دهنم آب افتاد, با خودم گفتم آخ که چه قدر این شوشوی من دوستم داره که با زبون روزه پاشده رفته واسه ی من یه چنین چیز خوشمزه ای رو گرفته,ولی کاش بیشتر واسم مایه میذاشت و سری هم به پاساژ طلا فروشی نزدیک خونمون میزد...خلاصه با دهان به آب افتاده و چشمهای ریز شده از تفکر بودم که ...یهویی شوشوی مثلا از خود گذشته م سر رسید و بعد از مختصر آشنایی دادن فرمود, که واسه ی این جانب ترشی آلبالو درس کن که چنانچه گاه و بیگاه جوش ناخوانده ای بر روی دماغ مبارکمان زد به مدد این معجون بخشکانیمش.........حالا فکرشو بکنید من چه حال به حالی شدم در اون هنگام.هیچی دیگه ما هم که شیفته ی کانون گرم خانواده ...رفتم یه دبه ی خالی ور داشتم و نشستم به دون کردن آلبالوهای جوش بترکون...واسه ی این که حوصله ی عزیزمم سر نره یه فیلم گذاشتم تو دستگاه و شروع کردم به اجرای امر شوهر جون...تا کارم تموم بشه 1 ساعتی طول کشید البته من خیلی ترو فرزما...وگرنه به جون خودت اگه تو میخواستی این کارو انجام بدی یه بعد از ظهرت میرفت..به جون خودت...

حالا بگذریم ...با خودم گفتم کارم که تموم شد میرم سراغ درسام.که یه دفعه تلفن زنگ خوردو بابا جونم با خبر اومدنش منو حسابی خوشحال کرد.ولی خب دیگه به مطالعه م نرسیدم باید هم خونه رو تمیز میکردم و هم یه افطاری مفصل درست میکردم.ناهار پارسای قشنگم و دادم و رفتم سراغ تهیه و تدارکات.اول از همه کمی آبدوخیار مشتی درست کردم که تا افطار حسابی جا بیفته بعد هم خورشتم و بار گذاشتم.خورشت کرفس برنج دودی که من عاشقشم.سالاد رو هم آماده کردم و ....

 

وایییییییییییییییی...دیگه نزدیک سحریه و من کلی کار دارم .ساعت زنگدار شوشو داره صدا میده....اهگه فرصت کردم برمیگردمو بقیه شو مینویسم...فعلا با اجازه...


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیافطارسحرغذامهمونپدرپدرومادر

تاريخ : شنبه 6 تير 1394 | 2:12 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

دوباره یه ماه رمضون دیگه...واقعا چه زود میگذره...مثل یک چشم بر هم زدن...کاش حالمونم خوب بشه توی این ماه عزیز...دلم میخاد خدا دستمو بگیره و منو به آرزوهام برسونه ...بتونم از لحظه لحظه ی عمرم کمال استفاده رو ببرم,امسال واسم یه سال پر از چیزای تازه باشه,بتونم یه عالمه پول در بیارم و واسه ی پارسای قشنگم هر چی میخاد بخرم . واقعا پول تمام آرامشه وقتی داشته باشی دیگه فکرت راحته و میتونی بی دغدغه زندگیت و بکنی و غصه ای نداشته باشی.البته خدا کنه آدمی همیشه سالم باشه و دل خوش داشته باشه] هر کدوم اینا در کنار هم معنا پیدا میکنه. اگه پول داشته باشی و تنت سالم نباشه بازم فایده ای نداره.

 

پس خدای مهربونم توی این ماه عزیز ازت میخام که از من و خانواده ام سلامتی رو نگیری و منو به آرزوهای رنگارنگم برسونی.خدایا بهم توفیق بده که بتونم بنده ی خوبی واست باشم و به خاطر تمام داشته هام ازت ممنونم .ازت ممنونم که یه پسری دارم مثل ماه, و پدر و مادری دارم که مثل آب زلالند, خدای مهربونم تو رو به اسمت قسم میدم که سالهای طولانی بهشون عمر با عزت بدی و سایه شون رو از سرم کم نکنی که همه ی امید یک دختر به پدر و مادرشه.

دوستای گلم امیدوارم این ماه توفیق بندگی واسه ی هممون فراهم بشه.سعی میکنم هر روز آپ کنم و البته از این صفحه غافل نباشم.به امید دیدار.


موضوعات مرتبط: دست نوشته های بانوی پرتقالی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیخداحرفماه رمضونآرزوپدرمادرماه

تاريخ : پنج شنبه 28 خرداد 1394 | 13:40 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 


روزگاری در اولیـن صبح عروسی ، زن و شوهـری توافق می‌کنند


که در را بر روی هیچـکس باز نکنـند .


در همیـن زمان ، پدر و مادرِ پسـر ، زنگِ درِ خانه را به صدا درآوردند .

 

زن و شوهر نگاهی به همدیگـر


انداختند اما چون از قبل توافـق کرده بودند ، هیچکدام در را باز نکـردند.

 


ساعتی بعد زنـگ خانه دوباره به صدا در‌آمد و این بار ، پدر و مادرِ

 

دختـر پشتِ در بودند.


زن و شوهر نگاهـی به همدیگـر انداختـند .

 


اشک در چشمانِ زن جمع شده بود و گفـت : نمیـتوانم ببیـنم که


پدر و مادرم پشتِ در باشند و در را به رویشان باز


نکنـم . شوهر مخالفـتی نکرد و در را به رویشان باز کرد .

 


سالـــها گذشت ... خداونـد به آنها چهار فرزندِ پسر اعطا کرد .


سالِ بعد پنجمـین فرزندشان دختر بود .

 


پدرِ خانـواده برای تولدِ این فرزند ، بسیار شادی کرد و چند گوسفـند


را سر برید و مهمانیِ مفصلی به راه انداخت .


مردم متعـجبانه از او پرسیدند :


علتِ اینـــهمه شادی و مهمانی دادن چیست ؟


همه این شادی و مهمـانی را برای


تولدِ پسرهایـشان به راه می‌اندازنـد ...



مـرد به سادگی پاسخ داد ؛ " چـــون این همـــان کسی است که


در را به روی من باز خواهد کـــرد "

 

 


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیدخترپدرپدرومادرمحبت

تاريخ : دو شنبه 7 ارديبهشت 1394 | 23:21 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

مرد در حال تمیز کردن اتومبیل تازه خود بود که متوجه شد پسر4 ساله اش تکه سنگی برداشته و بروی ماشین خط می اندازد. مرد با عصبانیت دست کودک را گرفت و چند مرتبه ضربات محکمی بر دستان کودک زد بدون اینکه متوجه آچاری که در دستش بود شود دربیمارستان کودک به دلیل شکستگی های فراوان انگشتان دست خود را ازدست داد. وقتی کودک پدر خود را دید با چشمانی اکند از درد از او پرسید:

پدر انگشتان من کی دوباره رشد می کنند؟

مرد بسیار عاجر و ناتوان شده بود نمیتوانست سخنی میگوید ، به سمت ماشین خود بازگشت وشروع کرد به لگد مال کردن ماشین..وبا این عمل کل ماشین را ازبین برد وناگهان چشمش به خراگشیدگی که کودک ایجاد کرده بود خورد که نوشته بود:               (دوستت دارم پدر)..


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیپدرآچاردوست داشتنپسر

تاريخ : پنج شنبه 11 دی 1393 | 3:30 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

قدرشون رو بدونیم قبل اینکه زبونم لال از دستشون بدیم...

" خدایا شکرت "


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیپدرمادرشکر

تاريخ : یک شنبه 13 مهر 1393 | 22:44 | نویسنده : بانوی پرتقالی |
تاريخ : جمعه 3 مرداد 1393 | 5:2 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن