فقیری به در خانه بخیلی آمد، و گفت

شنیده ام که تو قدری از مال خود را نذر نیازمندان کرده ای

و من در نهایت فقرم ، به من چیزی بده

بخیل گفت: من نذر کوران کرده ام

فقیر گفت :من هم کور واقعی هستم ، زیرا اگر بینا بودم

از در خانه خداوند به در خانه کسی مثل تو نمی آمدم


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیکورفقیرثروتمند

تاريخ : سه شنبه 8 مهر 1393 | 2:53 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

 

روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را

 در کنار پایش قرار داده بود؛روی تابلو خوانده می شد:

«من کور هستم،لطفا کمک کنید.»

روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت،نگاهی به او انداخت فقط چند سکه

 در داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد

 تابلوی او را برداشت آن رو برگرداند و اعلان دیگری را روی آن نوشت و

 تابلو را کنار پای او انداخت و آن جا را ترک کرد.

عصر آن روز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر

 از سکه و اسکناس شده است.مرد کور از صدای قدم های او خبرنگار را شناخت

و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته،بگوید بر روی آن چه نوشته است؟

روزنامه نگار جواب داد:چیز خاص و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل

دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد...

مرد کور هیچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد:


 

امروز بهار است ولی من نمیتوانم آن را ببینم!!

نتیجه:

وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید،استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید

 بهترین ها ممکن خواهد شد.

باور داشته باشید هرتغییر،بهترین چیز برای زندگی است.

«حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید

 این رمز موفقیت است...لبخند بزنید!»

 

                   منبع:http://niloofar-gh75.blogfa.com

                      گرداورنده:استاد امیر رضا آرمیون


موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسب‌ها: پاتوق پرتقالیکور تابلو

تاريخ : یک شنبه 2 شهريور 1393 | 2:35 | نویسنده : بانوی پرتقالی |

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 205 صفحه بعد

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • وب شیمی
  • وب سمفونی
  • وب قالب بلاگفا
  • وب رفتن