موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
اونایی بودن که واسه خاطر حفظ ناموس مردم رفتن جنگ
نه اونائیکه سر ناموس مردم در جنگند
کسانی که از تمام هست و نیستشون گذشتن!
یه عده زیر زنجیر تانک با بدن های له شده...
یه عده هم روی مین فسفری ذره ذره آب میشدند حتی جیک هم نمیزدن
یادمون نره کی بودیم
یادمون نره کی هستیم
یادمون نره چرا هستیم
و در آخر یادمون نره خیلی خون ها ریخته شد تا من و تو توی آرامش باشیم
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: مردناموس
اما زنان فقط پرواز های عاشقانه را دوست دارند...!( بی دلیل نمیپرند)
میگویند... به زن نگویید دوستت دارم....خودش را میگیرد!!!
اما زنان (فقط)..دستان عشقشان را میگیرند و میگویند دوستشان دارند!
میگویند... نباید به زنــان توجــه زیاد کرد.. خودشان را گم میکنند.
اما زنان وقتی گم میشوند....که عشقشان.....بی توجهی کند.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: دوست داشتنپریدن توجه
(نقش برجسته:پارسه)
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
تــــــــــو
عشقتــــــــــ♥
و
ثمـــــــره عشـقتـــ♥ــون
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
یك روز آموزگار از دانش آموزانی كه در كلاس بودند پرسید: آیا می توانید راهی غیر تكراری برای بیان عشق،بیان كنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با "بخشیدن "عشقشان را معنا می كنند. برخی"دادن گل و هدیه" و "حرف های دلنشین"را راه بیان عشق عنوان كردند. شماری دیگر هم گفتند "با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی "را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین پسری برخاست و پیش از اینكه شیوه ی دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان كند،داستان كوتاهی تعریف كرد:یك روز زن و شوهر جوانی كه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.آنان وقتی به بالای تپه رسیدند در جا میخكوب شدند.
یك قلاده ببر بزرگ،جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.شوهر ،تفنگ شكاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر،جرات كوچكترین حركتی نداشتند.ببر،آرام به طرف آنان حركت كرد.همان لحظه مرد زیست شناس فریاد زنان فرار كرد و همسرش را تنها گذاشت.بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان كه به اینجا رسید دانش آموزان شروع كردند به محكوم كردن آن مرد.
راوی پرسید:آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگیش چه فریاد می زد؟
بچه ها حدس زدند از همسرش معذرت خواسته كه او را تنها گذاشته است!
راوی جواب داد: نه! آخرین حرف مرد این بود كه"عزیزم،تو بهترین مونسم بودی .از پسرمان خوب مواظبت كن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود."
قطره های بلورین اشك،صورت راوی را خیس كرده بود كه ادامه داد :همه ی زیست شناسان می دانند ببر فقط به كسی حمله می كند كه حركتی انجام می دهد یا فرار می كند .پدر من در آن لحظه ی وحشتناك ،با فداكردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.این صادقانه ترین و بی ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: ببرعشق
نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغ ها را می شمردم تا بیاید. سنگ می انداختم بهشان. می پریدند، دورتر می نشستند. کمی بعد دوباره برمی گشتند، جلوم رژه می رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخه گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل برگ هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه ی پالتوم را دادم بالا، دست هام را کردم تو جیب هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم هاش و صِدای نَفَس نَفَس هاش هم.
برنگشتم به روش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می آمد. صدا پاشنه ی چکمه هاش را می شنیدم. می دوید صِدام می کرد.
آن طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ م بِش بود. کلید انداختَ م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق - ترمزی شدید و فریاد - ناله ای کوتاه ریخت تو گوش هام - تو جونم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده ش هم داشت توو سرِ خودش می زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس خورده - هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج.
مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
تو دستِ چپش بسته ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ - درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده ی بخت برگشته کردم. چهار و پنج دقیقه بود!!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: قرارگلهاج وواج
ایا می دانید نظر گذاشتن باعث کوتاه شدن عمر شما نمی شود؟
ایا می دانید نظر گذاشتن فقط چند ثانیه طول می کشد؟
ایا می دانید نظر گذاشتن با عث ذوق مرگ شدن نویسنده می شود؟
اگر نمی دانید حالا بدانید و نظر دهید
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
معاون اجرایی رئیس جمهور خبر داد؛ ثبت نام 91 درصد مردم برای دریافت یارانه
شمالغرب: معاون اجرایی رئیس جمهور گفت: طبق نظرسنجی 91.2 درصد مردم اعلام کردند که یارانه نقدی را دریافت میکنند و استنباط ما این است که همین میزان ثبت نام وجود دارد.
به گزارش شمالغرب به نقل از پایگاه خبری تحلیلی سیفار، محمد شریعتمداری معاون اجرایی رئیسجمهور در یک گفتوگوی تلویزیونی با بیان اینکه طبق نظرسنجی از افکار عمومی در مرحله دوم هدفمندی یارانهها نشان میدهد که بیش از 91.2درصد مردم رسماً اعلام کردند که ثبتنام میکنند، اظهار داشت: استنباط ما این است که متناسب با این نظرسنجی ثبتنام کرده باشند.
وی تأکید کرد: هنوز آمار ثبتنامیها و جزئیات آن قطعی نشده است.
معاون رئیسجمهور تصریح کرد: دولت با هرگونه افزایش قیمت حمل و نقل و کالاهای اساسی برخورد جدی میکند.
شریعتمداری بیان داشت: دولت برای شناسایی طبقه نیازمند طبق قانون عمل میکند و دست دولت باز است و در این راستا 49 بانک اطلاعاتی وجود دارد که قطعاً ناقص است.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیاقتصادی
برچسبها: یارانهمحمد شریعتمداری
رفقای گلم، سلام، میلاد حضرت نور، حضرت زهرا سلام الله علیها و روز مادرو بهتون تبریک میگم. یادش بخیر، یادمه کوچیک که بودم به مادرم می گفتم: مامان چادر نمازت بوی بهشت میده. دوست داشتم دستشو ببوسم ولی یبار خودمو شکستمو برای تشکر ازش کف پاشو بوسیدم. مامانم منو بقل کرد و با هم گریه کردیم. خدا تو زندگی بهم خیلی خیر داده، همشم حس می کنم به خاطر ارادتم به مادر همه ی امت اسلام، حضرت مادر، حضرت زهرا سلام الله علیها و مامانمه، دوستای گلم قدر پدر مادرامونو بدونیم، دستشونو ببوسیم.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیاجتماعی
برچسبها: حضرت فاطمه زهرا پاتوق پرتقالیروز مادر
فرشته ای که میتوانی مادر صدایش کنی:
كودكی كه آماده تولد بود نزد خدا رفت و از او پرسید:
می گویند كه فردا مرا به زمین می فرستی
اما من به این كوچكی و ناتوانی
چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟؟
خداوند پاسخ داد:
از میان فرشتگان بی شمارم
یكی را برای تو در نظر گرفته ام.
او در انتظار توست و حامی و
مراقب تو خواهد بود.
كودك همچنان مردد ادامه داد<
اما اینجاو در بهشت جز خندیدن
و آواز و شادی كاری ندارم.
خداوند لبخند زد :
فرشته ی تو برایت آواز خواهد خواند و
هر روز به تو لبخند خواهد زد، تو عشق او
را احساس خواهی كرد و شاد خواهی بود.
كودك ادامه داد :
من چطور می توانم بفهمم
كه مردم چه می گویند در حالی
كه زبان آنها را نمی دانم.
خداوند او را نوازش كرد و گفت:
فرشته ی تو زیباترین وشیرین ترین
واژه هایی را كه ممكن است بشنوی در
گوش تو زمزمه خواهد كرد و با
دقت و صبوری به تو یاد خواهد
داد كه چگونه صحبت كنی.
كودك با ناراحتی گفت:
اما اگر بخواهم با تو صحبت كنم چه كنم؟؟
و خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت؟
"فرشته ات دستهای تو را در كنار هم
قرار خواهد داد و به تو می آموزد كه چگونه دعا كنی."
كودك سرش را برگرداند و پرسید:
شنیده ام كه در زمین انسانهای بد
هم زندگی می كنند. چه كسی
از من محافظت خواهد كرد؟
خدا گفت :
فرشته ات از تو محافظت
خواهد كرد حتی اگر به
قیمت جانش تمام شود.
كودك با نگرانی ادامه داد :
اما من همیشه به این دلیل
كه نمی توانم تو را ببینم
غمگین خواهم بود.
خداوند لبخند زد و گفت :
فرشته ات همیشه درباره من
با تو صحبت خواهد كرد<
اگرچه من همیشه در كنار تو هستم.
در آن هنگام بهشت آرام بود
- اما صداهایی از زمین به گوش می رسید
كودك می دانست كه بزودی
باید سفر خود را آغاز كند
.پس سوال آخر را به آرامی از خداوند پرسید :
خدایا اگر باید هم اكنون به دنیا بروم
لا اقل نام فرشته ام را به من بگو.
خداوند او رانوازش كرد و پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیتی ندارد<
ولی می توانی او را "مادر" صدا كنی...
مادرم روزت مبارک
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیسیاسی
برچسبها: ارتش روحانی
- مرد مقدس
شیطانی به شیطان دیگر گفت: آن مرد مقدس متواضع رانگاه کن که در جاده راه
می رود. دراین فکرم که به سراغش بروم و روحش را در اختیار بگیرم…!
رفیقش گفت: به حرفت گوش نمی دهد…تنها به چیزهای مقدس می اندیشد.
اما شیطان دیگر، بدون توجه به این حرف خود را به شکل ملک مقرب جبرئیل دراورد و در برابر مرد ظاهر شد.
گفت: آمده ام به تو کمک کنم.
مرد مقدس گفت: باید من را با شخص دیگری اشتباه گرفته باشی… من در زندگی ام کاری نکرده ام که سزاوار توجه یک فرشته باشم.
و به راه خود ادامه داد، بی آنکه هرگز بداند از چه چیزی گریخته است….!
*
- مرد پلید
مرد پلیدی، درآستانه مرگ، کنار دروازه ی دوزخ به فرشته ای برمی خورد.!
فرشته به او می گوید: فقط کافی است در زندگی ات یک کار خوب انجام داده باشی، و همان یاری ات می کند. خوب فکر کن.
مرد به یاد می آورد که یک بار، هنگامی که در جنگلی راه می رفت، عنکبوتی را سر راهش دید و راهش را کج کرد تا آن را له نکند.
فرشته لبخند می زند و تار عنکبوتی از آسمان فرود می آید. تا مرد بتواند از راه آن به بهشت صعود کند. گروهی از محکومان دیگر نیز از تار عنکبوت استفاده می کنند و شروع می کنند به بالا رفتن از آن. اما مرد، از ترس پاره شدن تار، به سوی آنها برمی گردد و آنها را هل می دهد. در همین لحظه، تار پاره می شود، و مرد بار دیگر به دوزخ برمی گردد…
صدای فرشته را می شنود که: افسوس، خودخواهی ات تنها کار خوبی را که انجام داده بودی، به پلیدی تبدیل کرد…!
*
*
- شوالیه
شوالیه ای به دوستش گفت: بیا به کوهستانی برویم که خداوند در آنجا سکنی دارد. می خواهم ثابت کنم که خدا فقط بلد استاز ما چیزی بخواهد، در حالی که خودش به خاطر ما کاری نمی کند.
دیگری گفت: من هم می آیم تا ایمانم را نشان بدهم.!
همان شب به قله کوه رسیدند… و از درون تاریکی آوایی را شنیدند: سنگ های روی زمین را بر پشت اسبانتان بگذارید.
شوالیه ی اول گفت: دیدی؟! بعد از این کوهنوردی، می خواهد بار سنگین تری را هم با خود ببریم. من که اطاعت نمی کنم.
اما شوالیه ی دوم به دستور عمل کرد. هنگام برگشت، سپیده دم بود، و نخستین پرتوهای آفتاب بر سنگ های شوالیه ی پارسا تابید: الماس ناب بودند.
استاد می گوید: تصمیم های خداوند اسرارآمیز، اما همواره به سود ماست.!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیمتفرقه
برچسبها: شیطانجبرئیلعنکبوت
اسکناس ده
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیمتفرقه
برچسبها: چهرچبلمصاحب
م
معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا…دخترک خودش را جمع و جور
کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای
لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیتشقیقههایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم
دخترک خیره شد و داد زد : ((چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو
سیاه و پاره نکن ؟ ها؟فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی
بی انظباطش باهاش صحبت کن))
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد …بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم …مادم مریضه … اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن … اونوقت
میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد …اونوقت میشه
برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه … اونوقت …
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم
رو پاک نکنم و توش بنویسم …
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم …
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا …
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد ...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیمتفرقه
برچسبها: دفتر مشق مادلمرمع
سر خاک من...!! اونی که بیشتر اذیتم کرد بیشتر گریه میکنه...!! اونی که نخواست ما رو بالاخره میاد دیدن جسدم...!! اونی که حتی نیومد تولدم زیر تابوتمو گرفته...!! اونی که سلام نمیکرد میاد برا خدافظی...!! عجب روزیه اون روز...!! حیف که اون موقع خودم نیستم...!!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
من عاشق رژه های نظامی به ویژه، هواپیماها و تکاورا و چتربازا هستم، وقتی 29 فروردین، روز ارتش میشه از صبح دنبال اینم یه جورایی پخش مستقیم رژه رو ببینم. آدم احساس غرور و قدرت می کنه. من این روزو به تمام ارتشیا تبریک می گم.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: ارتش جمهوری اسلامی ایراننیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی پاتوق پرتقالی
زن اگر عاشق نباشد انگار چیزی از وجودش کم است زن است دیگر احساساتیس.تو که میدانی ای مرد...پس پادشاه قلبش باش نه کودکی که به بازی میگیردش...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
مَن زنم.....
خالقم به نامم سوره ای نازل کرد،
مترو برایم جایگاه ویژه ساخت،
مَن زنم....
باتمام مردانیگی هایت نمیتوانی بفهمی
× صورتی × برایم یه دُنیاس....
نمیتوانی بفهمی عشق به ×لآک قرمز× را،
گریه کردن بدون خجالت ونمآز خواندن باچادر سفید را....
درک کردنش در توانت نیست،
منم ×لیلآی عشق× و ×زلیخآی انتظار×
مَن زنم...
چِرک نویس هیچ احساسی نمیشوم....
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
برچسبها: زنصورتیقرمز
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
گوشی رو برمیداشتن و زنگ میزدن و میگفتن:
ببین؛ دلم واست تنگ شده،
واسه هیچ چیز دیگه ای هم زنگ نزدم...!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
آيا مي دانيد وقتی در حال حمل قرآن هستيد شيطان دچار درد شديد در سر ميشود
وباز كردن قرآن شيطان را تجزيه ميكند
وبا خواندن قرآن به حالت غش فرو ميرود
و خواندن قرآن باعث در اغما رفتنش ميشود
و آيا می دانيد زمانی كه می خواهيد دوباره اين پيام را به ديگران منتقل كنيد
شيطان سعی خواهد كرد شما را منصرف سازد
فريب شيطان را نخور . . . !
پس حق داريد اين پست رو كپی كنيد و توی وب هاتون بزاريد!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی
یه لحظه تو دلم گفتم:”"حمید،میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه…تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!!تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!!”"
خلاصه خیلی اون لحظه تو فکرفرو رفتم…تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم،
وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم،کارامو سروسامون دادم،تغییر کردم،مدتی گذشت،یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم واستادم،
از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم،چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن،اما به هرحال قبول کردن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت،من دم در سرم رو پایین انداخته بودم،اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود،تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن>>
”"حمید..حمید…حاج آقا باشماست”"
نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…آهسته در گوشم گفتن:
- یکماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی…
**
ترک هرگناه==نشاندن لبخند بر لبان نازنین حضرت مهدی علیه السلام…
ترک هرگناه==برداشتن یک قدم در مسیر ظهور…
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیمتفرقه
برچسبها: ایت الله بهجتگناهامام عصر
در عجبم از رهبری که می گویند 95 میلیارد دلار دارایی دارد، کلکسیون های رنگ و وارنگ از هر نوع دارد، 170 عصای آنتیک دسته طلا دارد، بجای نان و پنیر در صبحانه اش خاویار رشت دارد، بجای بیت چندین و چند ویلا در شمال دارد، عباهایی به قیمت 400 هزار دلار دارد، هواپیمای 330 برای جابجایی اسب هایش دارد، باغ ملک آباد به مساحت 10 هزار متر در مشهد دارد، کمیسیون 5 سنتی از یک میلیون و نهصد هزار بشکه نفت دارد، پس نمی دانم این چه کفش های پینه بسته ایست که او به پا دارد؟؟؟؟!!!!!
هان فهمیدم او نام و نشانی از علی (ع) دارد، میلیون ها فدایی و جان ناقابل دارد، خانه اش بجای فرش، موکت و نقشی از عرش دارد، در دل هر ایرانی باغیرت جای دارد، همچون شهدا چفیه ای بر گردن دارد، همچون جانبازان دستی ز یادگار از دشمن دارد، صدها هزار خاطره از جبهه و زندان دارد، راستی یادم رفت او کفش هایی پینه بسته همچون امیرالمؤمنین علی (ع) دارد...
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیسیاسی
برچسبها: رهبرکفش
یه زمانی دشمن به ما حمله کرده بود، توی همه چیز تحریم بودیم حتی سیم خاردار، توان دفاعی کشور خیلی پائین بود و دشمن همینجوری داشت شهر های ایران رو زیر پای خودش له می کرد. اقتصاد کشور در بحران شدیدی قرار داشت و از طرفی انقلاب تازه جون گرفته بود و هنوز فرهنگ درست و حسابی تو کشور جاری نشده بود.
اینجا بود که مردم با عزم ملی اومدن تو صحنه. یه عده رفتن سمت جبهه و شروع به جهاد کردند. یه عده پشت خط شروع به جهاد فرهنگی کردند. یه عده دیگه مأمور جمع آوری کمک های مردمی به جبهه شدند. در این زمان اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی شکل گرفت. ولی برای مقابله با دشمن و عبور از مناطق و یا احداث سنگر ها و همچنین فکر خلاق برای طراحی نقشه عملیات نیاز به ایمان و فداکاری و فکر و اندیشه و ایثار و از خود گذشتگی و تلاش بود.
برای همین مدیریت جهادی شکل گرفت. افراد نخبه بدون پارتی و توجه به حزب و گروه ها و بازی های سیاسی انتخاب شدند و راه ها و سنگر ها و سد ها و پل ها رو با کمترین بودجه و با بهره برداری از ابزارهای موجود محیط اطرافشون احداث کردند.
عده ای دیگه با روحیه جهادی بدون توجه به مادیات و تحرکات جناحی و حزبی نقشه های حمله و دفاع از مناطق حساس رو طرح ریزی کردند. و عده ای دیگه با از خود گذشتگی و جهاد در راه خدا سینه سپر کردند و رفتند و جلوی دشمن ایستادن.
توی اون بحران اقتصادی، فوج فوج کالا و هدایای مردمی که ناشی از عزم ملی بود بخاطر جهاد فرهنگی درست راهی جبهه ها شد و با مدیریت جهادی کشور عزیزمون توانست بر چندین کشور که در این جنگ تحمیلی شرکت کرده بودند به لطف خدا پیروز بشه.
حالا هم همون دوران تکرار شده. هم تحریم هستیم و هم اقتصاد و فرهنگ ما دچار بحران شده. مدیران ما بیشتر به فکر منافع سیاسی و حزبی و مادی خودشون هستند تا رسیدگی به مشکلات مردم و کشور. اما از عزم ملی مردم چیزی کم نشده به شرطی که مسئولین بتوانند خوب مدیرت جهادی کنند.
بنابر این برای رفع این بحران ها دوباره نیاز به اقتصاد و فرهنگ با عزم ملی و مدیریت جهادی داریم و این است دلیل نامگذاری سال 1393 از سوی مقام معظم رهبری.
موضوعات مرتبط: صفحه اصلیاقتصادی
برچسبها: اقتصادفرهنگمدیریتملی
چــِگونہ مے شــَــوَد
اَز خُدآ گـــِـرِفـت چیزے را کہ نــِـمے دَهـــَــد ؟
مے گویند قـــِـسمـَــت نیست،حِکمـَـت اَستــــ
مـــَـטּ قـــِسمـَـت و حِکمـَـت نِــمے فـَـهمــَمــ
تــــــو خُدآیـے
طاقـــَــت را مے فـــَـهمے
مـــَـگـــَــر نہ ؟!!
موضوعات مرتبط: صفحه اصلی